جمعه نامزدی داداش بزرگه بود. قصدم تعریف چیزی از مراسم اون نیست. نمی خوام هم در مورد نامزدش حرف بزنم.. اصلان به نظر من همه چیزشون خوب بود. چیزی که می خوام در موردش حرف بزنم خودم ام.. خودم....
دیروز عصر رفتیم خونه مامانم و فیلمهای جسته و گریخته ای رو که فک و فامیل گرفته بودن دیدم.. خیلی جالب بود.. یعنی به نظرم آدم خودشو از بالا ببینه خیلی جالبه.. نه که تا حالا ندیده باشم ها... نه.. انگار این دفعه یه حس جالبی داشتم. البته این حس جالب رو ۳ ماه پیش که عکسهای عروسی دختر دایی رو هم دیدم داشتم..
شده ام زن رویا هام.. اون قیافه و اون تیپی که همیشه توی ذهنم از جوونی و میانسالی خودم داشتم.. یعنی درست شدم همون. همونی که بچه که بودم آرزوش رو داشتم. شبها که توی رختخوابم غلت می زدم و رویا می بافتم خودمو اونجوری تصور می کردم.. الان شدم همون. اولین بار ۳ ماه پیش که عکسهای عروسی دختر دایی رو دیدم این حس بهم دست داد.. شده بود خود رویا هام..
شاید اگه بگم از دیدن عکسهام واقعا لذت بردم بهم بخندین.. اما دقیقا همون بود. همون خانمی که در عین حالی که جوونه اما تیپش زنونه است.. پیرهن تنگ تا سر زانو پوشیده. موهاش کوتاهه.. همون بودم. حتی خط لبخند دور لبم همون بود. انگار من ۵ ساله توی دلم نشسته و داره من ۳۰ ساله رو با تحسین نگاه می کنه. توی نگاهم به عکسهام و فیلمی که دیشب دیدم دقیقا تحسین یه دختر بچه ۵ ساله بود وقتی که فکر می کنه فلان خانم خیلی خوش تیپه..
بارها شده توی زندگیم که با اصرار لباسی رو پوشیدم که بعدا ها دیدم خیلی هم بهم نمی اومده. موهامو طوری درست کردم که زشت شدم. آرایشم زیاد شده و شبیه عروس دهاتی ها شدم.. اما اون لحظه از خودم راضی بودم..
اما این بار انگار تمام اون گند کاری ها پاک شده و اشتباهات خیلی کم شده. آرایشم کمرنگ تر شده. موهام ساده تر. لباسم شیک تر.. این بار به جرات می تونم بگم اگه ۱۰ سال دیگه.. نه ۲۰ سال شایدم ۴۰ سال دیگه عکسها و فیلمهای نامزدی داداش یزرگه رو ببینم با لبخند به اطرافیانم می گم ببینید.. این منم.. ببینید ۳۰ ساله که بودم چقدر خوب بودم..
اما مهمترین چیزی که دیشب توی اون فیلم دیدم .. یه خانمی با موهای کوتاه و پیرهن مشکی ساده تا سر زانو بود که خیلی بهش می اومد مامان باشه و جای یه بچه کوچولویی که دنبالش بدوه و پایین دامنشو بکشه که بغلش کنه کنارش خالی بود..
دیروز داشتم فکر می کردم چقدر می تونم مامان خوبی باشم. یعنی به جرات می تونم بگم ۵/۹/۹۰ اولین روزی بود که واقعا حس کردم توانایی پذیرش مسئولیت یه بچه رو دارم. و می تونم چقدر مامان خوبی باشم..
برام مهم نیست که کسی بهم بگه خود شیفته.. اما این یکی-دو روزه حسابی دلم یه بچه می خواد. از همه مهم تر اینه که برای اولین بار برام فرقی نمی کنه دختر باشه یا پسر.. با اینکه تا همین ۱ هفته پیش چون خواهر نداشتم ترجیح می دادم دختر داشته باشم..
سلام عزیزم خوبی؟
چقدر خوشحالم که به اون ذهنیتت نزدیک شدی
منم همیشه ی تصوری از خودم دارم
قد کشیده با موهای بلند و رها شده در باد
دختری که به سبکی و آزادی ی نسیم خنک صبحگاهی میمونه
این تصویر من از خودمه
حالا خیلی فاصله دارم ازش اما خودمو پیدا میکنم شاید مثل تو
در سی سالگی شاید زودتر و وووو
بچه هم چیز خوبیه اگه خودت واقعا بخوای که داشته باشیش
ترس داره گریه داره اذیت داره
اما
فقط یک مادره که میتونه تموم نگرانی های بالا را با عشقش به جون بخره
موفق باشی دوستم
سلام هموطن
تالار گفتمان سایت نگین خراسان neginekhorasanراه اندازی شد
خوشحال میشویم ، شما با عضو شدن خود در بحث های ما شرکت کنید
و اگر
آماده تبادل لینک هستی؟
در صورت تمایل یادت باشه هم اسم وبلاگت وهم آدرسش رو بنویسی
نام سایت neginekhorasan نگین خراسان
آدرس سایت http://www.neginekhorasan.com
شرح : سرگرمی تفریحی- علمی آموزشی - دینی مذهبی - طنز
سلام هموطن [گل]
تالار گفتمان سایت نگین خراسان neginekhorasanراه اندازی شد
خوشحال میشویم ، شما با عضو شدن خود در بحث های ما شرکت کنید
و اگر
آماده تبادل لینک هستی؟
در صورت تمایل یادت باشه هم اسم وبلاگت وهم آدرسش رو بنویسی
نام سایت neginekhorasan نگین خراسان
آدرس سایت http://www.neginekhorasan.com
شرح : سرگرمی تفریحی- علمی آموزشی - دینی مذهبی - طنز
فکر خوبیه.بچه آوردن رو می گم
سلام به یکی از بهترین ایران دختای دنیا
مامان دوستم هفته ی پیش مرد
از طبقه ی چهارم معروف ترین پاساژ شهر اتاد و مرد
نمیدونم امروز که میرم پیش دوستم چی بهش بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی حالا که دیگه مصمم شدید فکر کردید که پدر بچه تون کی باشه؟ منظورم اینه که اگه باباش بخواد اون رو مثه خودش بار بیاره...... اون وقت می شن دو به یک
اولا من و شوهش داریم با هم زندگی می کنیم و طبیعیه که تا وقتی با همیم بابای بچه ام اونه.
من تمام تلاشم رو می کنم که بچه ام از نظر فکری استقلال داشته باشه. و خودش راهشو انتخاب کنه. اما اگه روزی ببینم با بچه ام سنخیلی ندارم دو دستی تقدیم باباش می کنم و می رم دنبال زندگیم
اگه راس می گید الان چرا نمی روید دنبال زندگی تون. قصد فضولی ندارم. 6-7 ماهی هست که همون می شناسیم. (گیریم دورادور و از طریق همین وبلاگ ها) فکر می کنید با این جو متشنجی که تو خونه دارید، با این همه درگیری ها، با سلیقه خانواده همسرتون(که چه بخواهید و چه نخواید این سلیقه شون رو موقع تربیت کردن به بچه شما هم انتقال می دن و گاهی ترمزتون می شن) و چیزهایی که خودتون می دونید و من نمی دونم به صلاحه بچه دار بشید؟فکر می کنید بچه تون این همه اختلاف و درگیری و کشاکش و تناقض رو می تونه هضم بکنه؟
این ب"چه رو ول می کنم و میرم رو" الان می گید. زن من تا حالا ده بار قهر کرده و بیست بار به خاطر بچه هاش( و فقط به خاطر بچه هاش) برگشته. قضیه به این راحتی هم که فکر می کنید نیست.
به هر حال خود دانید. من جای شما بودم قبلش یه امکان سنجی کامل می کردم....