خیلی وقته می نویسم از 3 سال پیش که 100 جور مشکل بزرگ داشتم و سعی کردم درستش کنم و کردم.. تا این چند وقت که دیگه حرفی نداشتم ..
این چند ماهه یه سری مشکل ریز ریز داشتم.. مثل استخوان های ریز لای زخم.. هر از گاهی یکی انگولکشون می کرد و می فهمیدم چقدر بودنشون می تونه درد ناک باشه..
2 هفته پیش تصمیمم رو گرفتم. وقت گرقتم و بالاخره دیروز رفتم پیش مشاور.
تجربه جالبی بود. یکی اینکه خیلی حس سبکی کردم. و دیگه اینکه فهمیدم چقدر فکرم پراکنده است و اصلا تمرکز ندارم.. نمی تونستم فکرم رو رو یه موضوع متمرکز کنم.. از هر دری سخنی گفتم.. اگه نوار صدامو واسه خودم بذارن میگم این آدم نمی تونه 2 متر روی یه خط صاف راه بره..
قرار شده با شوهر بریم پیشش.. نمی دونم بیاد یا نه.. اما من حتماً دوباره میرم..
آدم باید یه استخوان هایی رو از لای زخم بیرون بکشه.. حتی اگه درد ناک باشه .. حتی اگه جای زخمش بمونه.. اما بهتر از یه عمر درد کشیدن با ترس از تکرار درده...
سلام
به قول قدیمیا مرگ یه بار شیون یه بار. راستی اخرسر دخترم رو فرستادم کلاس نگارگری. الان دیگه در حد فرشچیان شده کارش
سلام خاله جون
خیلی وقته که خبری ازتون ندارم
دلم خیلی تنگ شده
فراموشم که نکردین ؟؟؟؟؟
امید وارم مشکلاتتون همه حل شه
سلام خانومی خوبی؟
بالاخره پیدا شدی؟
مشاوره رفتم ی خوبی هایی داره و ی بدیهایی
میدونی اینکه هی از خودت بگی بگی و بگی بعد به ی خلایی برسی اون خلا خیلی بده برای من خیلی بده ی مزه تلخی میده انگار ادم دوست داره همچنان توی خواب باشه و نفهمه چی داره پیش می اد
آی گفتی ایران جان
من خیلی وقته که دنبال یه مشاور خوب هستم که برام از خدا و پیغمبر و توکل حرف نزنه
سلام خوبی؟ تعریف کن از خودت بینم چکارا می کنی دوست قدیمی خودم