ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

سی سالگی

پس فردا ۳۰ ساله می شم. سالها فکر می کردم اگه یه روز ۳۰ ساله باشم چه حسی دارم. چه کار می کنم.. چقدر حس های خوب داشتم. چقدر رویا می بافتم برای خودم. برای سی سالگی  ام. 


 من از اون آدمهایی هستم که همیشه برای خودم رویا دارم. از یه ور خوبه چون همیشه برنامه دارم. اما از یه ور هم بده . چون آدم واسه همه رویا هاش نمی تونه برنامه ریزی کنه. مثلا من عاشق این بودم که برای تولد ۳۰ سالگیم یه سورپرایز دریافت کنم. مثلا یه جشن با شکوه. یا یه کادوی خاص.. یا مثلا عصرکه از سر کار برمی گردم شوهر بیاد دنبالم و همونجوری خسته و وا رفته ببردم گرون ترین رستوران شهر و یه کادوی خاص-- نه الزاما گرون-- که حتی فکرشم نمی تونستم بکنم بهم بده.


یا مثلا با دوستهام یه پارتی شلوغ بگیریم. بزنیم و برقصیم و مست بشیم و بعد شب من یه عالمه اعتراف دری وری بکنم و صبح بزنم زیر همش که اینا هذیون های مستی بوده..


یا اصلا هیچ کدوم اینا.. یه لباس خواب سکسی بپوشم و برم توی رختخواب و تا صبح یه عشق بازی رویایی رو تجربه کنم...


یا مثلا ببینم که هما هنگی های لازم واسه یه مسافرت چند روزه به یه شهری که خیلی دلم می خواد برم انجام شده و من فقط کافیه پاشم لباس بپوشم و برم اونجا..


خب اینا رویا های من بود واسه تولد ۳۰ سالگیم.. یه عالمه دیگه هم هست.. اما تو همین مایه ها..


اما اتفاقی که قراره پس فردا شب بیفته اینه. مامان و بابام به خاطر اینکه همین یه دختر رو دارن و از قضا بچه بزرگشون هم هست می خوان بیان خونمون. پس پارتی و مستی فرت....

کادو شون هم یه هارد اکسترنال ۱ ترا بایتیه. که خودم پیشنهاد دادم برام بخرن. چون مامانم داشت ۳۰۰ هزار تومن پول یه وسیله جفنگ دیگه رو می داد. مثل پارسال که برام ساندویچ میکر خرید و من محض رضای خدا یه بارم ازش استفاده نکردم..


شوهر هم قراره برا یه دوربین دیجیتال بخره از بس من بعد هر مهمونی ۴ روز کارم تلفن زدن به این و اون بود که لطفا عکسها تون رو برای من هم بفرستید. البته اینم خودم بهش گفتم چی بخره.

کلا خیلی که بخواد لطف کنه پولشو می ده. تقریبا همیشه خودم می رم از طرفش برای خودم کادو می خرم.


از اون طرف هم چون مامان اینای من میان ایشون هم خواستن کم نیارن و کل خانوادشون رو دعوت کردن. یعنی خواهرشون با اون پسر لند هور خنکش میاد.. برادشون با اون زن فلان فلان شده اش که همیشه خدا ما با هم دعوا داریم میاد. مامان و بابا و خواهر کوچیکه ام که هر وقت میاد من باید ۳ ساعت اه اه وه وه شو تحمل کنم تشریف میاره.

بنده هم تا ساعت ۶ بعد از ظهر سر کارم. نتیجتا همه کار هامو باید ۱ شنبه شب انجام بدم. دو شنبه هم در بهترین حالت برسم خونه دوش بگیرم و مثل تمام سالهای بعد از ازدواج با حوله از حموم بیام با مهمونا خوش و بش کنم.


کا دو ها شونم اینه یه بلوز بافتنی بد ترکیب که تقریبا ۴ ساله که هر سال یکی شو خواهر شوهر بزرگه بهم میه ده . تقریبا بد رنگ ترین و بد مدل ترین توی بازار رو انتخاب می کنه.

یه عطر ۱۰-۱۵ هزار تومنی که مادر شوهر میده. اینم هر سال یکی شو می ده و تقریبا مطمئنم امسال هم همونه.

برادر شوهر بزرگه تا حالا خونه ما کادو نیاورده. فکر کنم کاسه ای بشقابی چیزی بیاره..

من از کسی طلب کادو ندارم. اما خدایی اخرین کسایی که دلم می خواست تولد ۳۰ سالگیم رو باهاشون بگذرونم این جماعت بودن.


حالا به این جمع عزا دار بودن پدر شوهر به علت فوت پدر ۹۸ سالشون رو هم اضافه کنید یعنی شوخی و خنده و بزن و برقص هم تعطیل.. 


از اونجایی که این جمع رو باید ساعت ۲ بعد از نصفه شب با کتک بیرون کرد و تا صبح هم کاسه و بشقاب از خونه جمع کرد حتی اون گزینه عشق بازی تا صبح رو هم ندارم..


دلم می خواد داد بزنم بگم من جشن تولد نمی خوام.. تورو خدا ولم کنین.. دلم نمی خواد ببینمتون.. فقط یه گوشه اتاق رو بدین به من که بشینم یه دل سیر گریه کنم.. بلکه دلم واشه..

حتی گزینه شام بیرون رفتن رو هم ندارم. هیچی...

مرده شور این رویا های من و ببرن....

نظرات 9 + ارسال نظر
رضاکیانی شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ

اولا که تولدت مبارک
دوما که کاری نداره که.... زنگ تعطیل اداره تون که خورد پاشه برو واسه خودت خیابون گردی. گوشی ت رو هم خاموش کن. ساعت 2 شب برگرد خونه. هر کی هم هرچی گفت جواب نده. به به چه طرحی دادم.

امین شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ

میبینم که نظرات ما را تایید نمی کنید - مهم نیست بهت سر می زنم

Na ghadametun ruye cheshm, ama vaghti un blogo hazf kardam manzuram in bude ke nemikham comentaye unvar be inja montaghel beshan. Majbur shodam comennte ghablitun o hazf knm
bazam merci ke man o faramush nemikoni

نیلی یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ق.ظ

خوب تقصیر خودته...اینقدر مهربون زورکی نباش... خودت رو هم بخاطر دیگران له نکن...
خیلی راحت بگو وسط هفته نمیتونم مهمونی بدم ...مادرت که حتما درک می کنه...بقیه هم که مهم نیستن...

غرولند یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

پیشنهاد می کنم یه جشن تولد اینطوری بگیر یکی اونطوری . یعنی با دوستا یه وقت دیگه . . . به هر حال این یکی رو نمی شه دور زد .

آره فکر کنم.. اینقدر این چند روزه سر کار سرم شلوغه که اصلا فکرم به هیچی نمی رسه..

گمنام یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ http://dgomnam.blogsky.com

تولدت مبارک. چه آرزوهای شیرینی.تعجب می کنم یعنی لباس خواب پوشیدن یا رستوران گران قیمت رفتن این قد در طول سال کم پیش میاد که شده یه آرزو برات؟ یه خرده وقت بذارین برا خودتون.شاید من بی تجربه ام و درک نمی کنم.

متاسفانه آره.. همینطوره.. من و شوهر علی رغم زندگی به ظاهر موفق مون هیچوقت برای هم وقت نداریم...

محمد معدنشکاف یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://madanshekaf.blogsky.com

راستی اگه میشه قبلی رو تایید نکن
مرسی
راستی چقدر خوب می شد ک یه جشن جداگونه تو یه فرصت مناسب با کسایی ک دوستشون داری میگرفتی و برنامشو فقط با سلیقه خودت میچیدی
منم میشدم می فروشتون

مرسی از توجه و تبریکتون.. خیلی خوشحالم کردین

ترنج دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://toranj90.blogsky.com/

سلام عزیزم
تولدت مبارک
ایراندخت جان غصه نداره که تو هم ی پاتک اساسی بزن اون روز را نرو خونه یا مثلا ی بلیط بگیر برو مسافرت به روی خودت هم نیار اصلا انگار نه انگار
یا مثلا خودت برای خودت توی ی رستوران با کسایی که دوست داری جشن بگیر این سی سالگی میاد و می ره بعد تو هی میگی کاش این کارو کرده بودم کاش اون کارو پس فرصتو از دست نده

مرسییییییییییییییییییی.. بوووووووووووس واسه ترنجی و نی نی خوشگلش

ترنجی تو که خودت وشهر داری دیگه چرا.. خدا وکیلی همچین کاری یعنی اعلان جنگ..
خصوصا واسه من که تو دوره جنگ سردم..

اتفاقی دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ

من اتفاقی اومدم تو این بلاگ، خیلی از نوشته هاتو خوندم، ولی به عنوان یهزنی که عمری ازش گذشته، بت شدیدا پیشنهاد می کنم بری پیش یه روانپزشک، اینقدر هم خودتو گول نزن، من مطمئنم اگر به تو خدا رو هم بدن باز واست کمه، مشکل به نظر من از اطرافیانت نیست، مشکل از خودته که همیشه همه چیز واست هنوز کمه، صد در صد زیاد واست موعظه خوندن، همه از موعظه بدشون میاد، به عنوان زنی که در سن 40 سالگی دارم تنهایی و با تموم وجود حس می کنم،و به شما که فقط 10 سال باهات فاصله سنی دارم، ولی حس میکنم جای بچه منی، خالصانه نصیحت می کنم، بچسب به زندگیت، توهم آدمای اطرافت و اعتماد به نفس کاذبت گولت نزنه، به خدا این کسایی که وانمود می کنن دوستات هستن هیچکدوم بعدها حالتو نمی پرسن، به جای غر زدن به زندگیت حالا که گویا داره سه سالت می شه، سعی کن سی ساله باشی، نه 40 ساله و نه 20 ساله.
بدرود

محمد معدنشکاف سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ب.ظ http://madanshekaf.blogsky.com

من ک کلی با متن بالایی خندیدم
شما دیگه ک می خونین چی؟؟؟
حالا واقعا داره سه سالت میشه؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد