ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

اگه این روزا نبودم به خاطر این نبود که شما ها رو فراموش کردم.

اگه نبودم به خاطر این نبود که رفتم یه جای دیگه یواشکی می نویسم. چون اهل این کار نیستم..

اگه ننوشتم به خاطر این نبود که محبی شما ها رو یادم رفته..

فقط یک کمی فقط یک کمی سرم شلوغه..

تکراریه اگه بگم کارم بازرگانی خارجیه.. این روزا خیلی فشار روی واحد ماست.. خیلی.. خسته ام.. همه بچه ها نگران اینن که اصلا بعد از عید کاری هست واسه انجام دادن؟؟‌اصلا نونی هست واسه خوردن..


این روزا همه یه جورایی نگرانن.. به جامعه کار ندارم ها .. همین جمع ۵۰-۶۰ نفره خودمون رو میگم..

از یه ور یه سری کلاس رفتم واسه مثبت اندیشی و کار آفرینی.. از یه ور خدا وکیلی هر چی فکر می کنم می بینم چطور بچه های مردم رو ترغیب به سرمایه گذاری در تولید کنم وقتی عملا می بینم چیزی نیست..


این روزا همه دارن غر می زنن.. دلم نمی خواد منم غر بزنم..

اما از قدیم گفتن گرسنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره.. خدا رو شکر نه گرسنه ام نه بی سرپناه.. حتی بی کار هم نیستم.. اما نگرانم..

اما خدایی نمی دونم چی بگم..

چند بار تو این مدت اومدم چیزی بنویسم..

دیدم حرفی ندارم که چنگی به دل بزنه.. که به قول سعدی زبان در کام به..


فقط خواستم بگم این روزا اگه چیزی ننوشتم واسه اینه که نگرانم.. و این نگرانی از زندگی روزمره است. و این نگرانی باعث شده حرف زیادی واسه گفتن نداشته باشم..


نه دلم می خواد آه و واویلا راه بندازم.. نه دلم می خواد جمله های خنک عاشقانه بنویسم..نه دلم می خواد بگم همه چی آرومه من چقدر خوشحالم..


کلا فکر می کنم بهتره وقتی آدم حرف درست و حسابی واسه گفتن نداره چیزی نگه.. 


پ.ن. خیلی مهم :::::::

حالا لابد میگید اینم چه خودشو تحویل میگیره.. انگار بقیه چرت و پرتاش که می نوشته چه گلی به سر ملت می زده که حلا گوشه عزلت گزیده :دی

اما خدا وکیلی حرفم نمیاد.. هی می خوام یه چی بنویسم می بینم یه چرتی در میاد که نگو.. بعد بی خیال میشم. بعدم یه مسئله دیگه ام هست.. اونم اینه که یه سری مطالبم بیات میشه. یعنی اون لحظه جالبن اما بعدا دیگه تاریخ مصرفشون میگذره..

همینا دیگه..



نظرات 2 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ب.ظ http://madanshekaf.blogsky.com

به نظر من این روزا این استرسو بیشتر مردم ما دارن
ولی من دوستش دارم
حداقل به خاطر این که شاید بچه هامون یا حداقل نوه هامون از ما بهتر زندگی کنن
یه زندگی ازاد
یه زندگی بدون حرص خوردن
دوست دارم این استرس روز به روز بیشتر شه تا همه ما نابود شیم
حیف این خاک که ادم های عرب صفت روش زندگی کنن
فقط حیف که تر و خشک باهم می سوزیم
ولی همین سوختنم دوست دارم
حالم بده حاااااااالم بده انگار

این روزا همه حالشون بده

رضاکیانی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ب.ظ http://wars-and-history.mihanblog.com/

ای ول

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد