حسی ترکیبی از خواب، بی حوصلگی و انتظار دارم... راستش از وقتی اون مصاحبه کذایی رو دادم، همش تو فکر رفتن از اینجام و همش بی قرارم.
تفاوت حقوق 550 هزار تومنی اش با اینجا، سر وقت حقوق دادنش و مزایاش اینقدر جذاب هست که همش منتظر باشم باهام تماس بگیرن بگن بیا قدم روی دیده ما بذار و برای ما کار کن. نتیجه اش هم این شد که همش با دید منفی به شغل فعلی و شرایط این شرکت نگاه می کنم وقتی دیروز فهمیدم بالاخره حقوق فروردین و اینجا دادن؛ دلم می خواست برم سر مدیر عامل داد بزنم مرتیکه آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی. آخه من این حقوق و چکار کنم. ولی راستش خودم می دونم بهونه گیریه..
توی 1 ماه گذشته 3 با رفتم مصاحبه و دقیقا وقتی دیگه خودم و قانع کرده بودم که یه نفر دیگه رو گرفتن و من باید به همون 2 ماه یه بار بودن اینجا دل خوش کنم بهم زنگ زدن و گفتن بیا یه مصاحبه دیگه.
اولین بار بود واسه استخدام توی یه جایی 3 بار مصاحبه دادم و هر بار هم از ب بسم الله تا ت تمت رو از اول ازم پرسیدن. بدترین قسمتش مصاحبه دوم با مدیر منابع انسانیشون بود که به جای سلام گفت پلیز انترودیوس یور سلف و لت می نو ابوت یور کارنت کمپانی.
و من این شکلی شده بودم و وقتی بالاخره بعد 45 دقیقه توضیحات کم آوردم برگشت بهم گفت یو ماست پروگرس یور اسپیکینگ.. و من این شکلی شده بودم و از اونجا که اومدم بیرون با شرکت معروفشون بای بای کردم.. و اصلا فکر نمی کردم 10 روز بعد دوباره بهم بگن بیا.
خلاصه که اینجوری ها..
الانم این طوری ام که حس و حال نشستن روی صندلی رو ندارم. دلم می خواد برم خونه بخوابم. از طرفی هم می دونم 10 روز طول میکشه تا یادم بره همچین مصاحبه ای دادم اصلا.. و به زندگی شغلی معمولی خودم ادامه بدم..
اما دروغ چرا توی دلم قند آب می کنن که برم اونجا.
هفته پیش یه ماجرای بی پولی برام پیش اومد و چک پیش خرید خونه ام برگشت خورد. به 7 نفر از دوستهام اس ام اس دادم که داری 1 میلیون به من قرض بدی تا یه ماه دیگه بهت پس بدم؟
امروز 7 امه و من 10 تومن پول تو حسابمه.. کسایی که بعضی ها شون رو 4 ساله که ندیدم.. یه جورایی حس غرور دارم از اینکه اگه بی پناه بشم حداقل 7 نفر آدم هستن که بتونم روشون حساب کنم..
ته گلوم یه بغض داره فشار میاره..