بچه که بودیم... نه بهتره از مامانم شروع کنم.. مامان من یه خانم معرکه و بسیار مودبه، در این حد که بدترین فحشش کثافت بی پدر مادره .. یعنی اگه دیگه یکی به سر حد جنون عصبانیش کنه این فحشش رو میشنوه.. که من تا حالا 3-4 بار شنیدم که به کسی گفته.. در کل
از نظر تنبیه هم یه سری تنبیه داشت که بیشتر میشه گفت تهدید بودن. من که شخصا یادم نمی اومد تنبیه شده باشم.. هر چند گاهی خیلی هم بچه های با ادبی نبودیم ما( من و 3 تا برادر ها)
این تنبیه ها و تهدید ها هم درجه داشت.. عموماً از نمی ذارم بازی کنی و تلویزیون ببینی شروع میشد و به " به باباتون می گم" ختم میشد.. اما.. اما یه تهدید دیگه داشت که دیگه ترس مثل سگ ما از بابام هم جواب نمی داد اون و به کار می برد و اون هم این جمله بود..." بدون شلوار می فرستمتون تو کوچه در رو هم روتون باز نمی کنم"
این تهدید آخری باعث شده تا الان که من در سن 30 سال و چند ماهگی قرار دارم یکی از بزرگترین کا بوس های شبانه ام این باشه که شلوار ندارم و توی خیابون موندم.. و وحشت دارم کسی منو اونجوری ببینه.. از اون بدتر وقتیه که توی خواب می رم توی خونه ای که حموم و توالتش در ندارن.. یعنی روانی میشم تو این حالت..
امروز باید می رفتم واسه شغل جدید آزمایش عدم اعتیاد می دادم، آخرین باری که آزمایش دادم بر میگرده به آزمایش ازدواجمون که از قضا توی همین آزمایشگاهی بود که صبحی رفتم.. اون دفعه آقایون ناظر داشتن.. اما خانمها رو فقط بازرسی بدنی می کردن که چیزی نبرن داخل دسشویی..
اما فکر کنم جواب نداده.. چون امروز که رفتم دیدم نمی ذارن برم داخل می گن مسئولش نیست.. یه نیم ساعتی نشستیم.. دیدم یه خانم 40-50 ساله چاق اومد.. نشست.. یکی یکی صدامون می کرد که بریم نمونه بدیم.. دیدم هر کی می اومد رنگش پریده بود.. تا اینکه نوبت خودم رسید..
اون توالتی که 30 سال خوابش و می دیدم همینجا بود.. یه توالت که در نداشت و یه خانم 40-50 ساله چاق هم نشسته بود روبروت..
بدترین حس عمرم رو تجربه کردم.. هنوزم حس می کنم خیلی بهم توهین شده.. حس می کنم متنفرم از اینکه اینجا زندگی می کنم.. حس می کنم انگشت نگاری توی فرودگاههای خارج خیلی کار شیک تریه ..
حیف که استعفا مو دادم. و مجبورم پروسه استخدام و ادامه بدم. اگه نه یه مشت می زدم توی دهن اون خانم چاق که از اول تا آخرش چشم از من بر نداشت..
این حرکت خیلی وقته که داره تو قسمت مردونه انجام می شه . یادمه آخرین بار طرف من رو به آرامش هم دعوت می کرد و می گفت : راحت باش !
آره..
به نظر من خیلی کار بدیه..
به نظر من اگه دور تا دور رو دوذبین بذارن بهتره..این طوری خیلی تهوع آوره..
حالا خانومه دستت رو می پایید یا چشمش جای دیگه ای بود؟ خاک بر سرم
والا چی بگم..
ئسلام.
به وب یک ملانکولی واقعی دعوت شدید...
Http://melancholiaaa.blogsky.com
کلا مملکت ما همینطوره
تو اروپا یک دیوانه روانی میزنه چند نفر رو.میکشه با چه احترامی باهاش برخورد می کنند حالا اگه برای به کار کوچک بریم دادگاه چنان لا آدم برخوردیم کنند که باور می کنی جنایتکاری!!!
خیلی اطلاعاتم دقیق نیست ولی فک کنم آزمایش عدم اعتیاد همه جا اینجوری باشه! به قول خودتون بقیه راه ها جواب نمیده دیگه...