این روزا خیلی گیجم.. گیج بین زندگی فعلی و رویا های آینده..
من معتادم.. معتاد رویا ..
من حریصم.. حریص یه همفکر.. حریص آدمی که بشینیم با هم و تا صبح چای بخوریم و حرف بزنیم و رویا ببافیم..
این روزا تو زندگیم یه چیزی یا یه کسی کمه..
دیگه همین..
پس فردا ۳۰ ساله می شم. سالها فکر می کردم اگه یه روز ۳۰ ساله باشم چه حسی دارم. چه کار می کنم.. چقدر حس های خوب داشتم. چقدر رویا می بافتم برای خودم. برای سی سالگی ام.
من از اون آدمهایی هستم که همیشه برای خودم رویا دارم. از یه ور خوبه چون همیشه برنامه دارم. اما از یه ور هم بده . چون آدم واسه همه رویا هاش نمی تونه برنامه ریزی کنه. مثلا من عاشق این بودم که برای تولد ۳۰ سالگیم یه سورپرایز دریافت کنم. مثلا یه جشن با شکوه. یا یه کادوی خاص.. یا مثلا عصرکه از سر کار برمی گردم شوهر بیاد دنبالم و همونجوری خسته و وا رفته ببردم گرون ترین رستوران شهر و یه کادوی خاص-- نه الزاما گرون-- که حتی فکرشم نمی تونستم بکنم بهم بده.
یا مثلا با دوستهام یه پارتی شلوغ بگیریم. بزنیم و برقصیم و مست بشیم و بعد شب من یه عالمه اعتراف دری وری بکنم و صبح بزنم زیر همش که اینا هذیون های مستی بوده..
یا اصلا هیچ کدوم اینا.. یه لباس خواب سکسی بپوشم و برم توی رختخواب و تا صبح یه عشق بازی رویایی رو تجربه کنم...
یا مثلا ببینم که هما هنگی های لازم واسه یه مسافرت چند روزه به یه شهری که خیلی دلم می خواد برم انجام شده و من فقط کافیه پاشم لباس بپوشم و برم اونجا..
خب اینا رویا های من بود واسه تولد ۳۰ سالگیم.. یه عالمه دیگه هم هست.. اما تو همین مایه ها..
اما اتفاقی که قراره پس فردا شب بیفته اینه. مامان و بابام به خاطر اینکه همین یه دختر رو دارن و از قضا بچه بزرگشون هم هست می خوان بیان خونمون. پس پارتی و مستی فرت....
کادو شون هم یه هارد اکسترنال ۱ ترا بایتیه. که خودم پیشنهاد دادم برام بخرن. چون مامانم داشت ۳۰۰ هزار تومن پول یه وسیله جفنگ دیگه رو می داد. مثل پارسال که برام ساندویچ میکر خرید و من محض رضای خدا یه بارم ازش استفاده نکردم..
شوهر هم قراره برا یه دوربین دیجیتال بخره از بس من بعد هر مهمونی ۴ روز کارم تلفن زدن به این و اون بود که لطفا عکسها تون رو برای من هم بفرستید. البته اینم خودم بهش گفتم چی بخره.
کلا خیلی که بخواد لطف کنه پولشو می ده. تقریبا همیشه خودم می رم از طرفش برای خودم کادو می خرم.
از اون طرف هم چون مامان اینای من میان ایشون هم خواستن کم نیارن و کل خانوادشون رو دعوت کردن. یعنی خواهرشون با اون پسر لند هور خنکش میاد.. برادشون با اون زن فلان فلان شده اش که همیشه خدا ما با هم دعوا داریم میاد. مامان و بابا و خواهر کوچیکه ام که هر وقت میاد من باید ۳ ساعت اه اه وه وه شو تحمل کنم تشریف میاره.
بنده هم تا ساعت ۶ بعد از ظهر سر کارم. نتیجتا همه کار هامو باید ۱ شنبه شب انجام بدم. دو شنبه هم در بهترین حالت برسم خونه دوش بگیرم و مثل تمام سالهای بعد از ازدواج با حوله از حموم بیام با مهمونا خوش و بش کنم.
کا دو ها شونم اینه یه بلوز بافتنی بد ترکیب که تقریبا ۴ ساله که هر سال یکی شو خواهر شوهر بزرگه بهم میه ده . تقریبا بد رنگ ترین و بد مدل ترین توی بازار رو انتخاب می کنه.
یه عطر ۱۰-۱۵ هزار تومنی که مادر شوهر میده. اینم هر سال یکی شو می ده و تقریبا مطمئنم امسال هم همونه.
برادر شوهر بزرگه تا حالا خونه ما کادو نیاورده. فکر کنم کاسه ای بشقابی چیزی بیاره..
من از کسی طلب کادو ندارم. اما خدایی اخرین کسایی که دلم می خواست تولد ۳۰ سالگیم رو باهاشون بگذرونم این جماعت بودن.
حالا به این جمع عزا دار بودن پدر شوهر به علت فوت پدر ۹۸ سالشون رو هم اضافه کنید یعنی شوخی و خنده و بزن و برقص هم تعطیل..
از اونجایی که این جمع رو باید ساعت ۲ بعد از نصفه شب با کتک بیرون کرد و تا صبح هم کاسه و بشقاب از خونه جمع کرد حتی اون گزینه عشق بازی تا صبح رو هم ندارم..
دلم می خواد داد بزنم بگم من جشن تولد نمی خوام.. تورو خدا ولم کنین.. دلم نمی خواد ببینمتون.. فقط یه گوشه اتاق رو بدین به من که بشینم یه دل سیر گریه کنم.. بلکه دلم واشه..
حتی گزینه شام بیرون رفتن رو هم ندارم. هیچی...
مرده شور این رویا های من و ببرن....