ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

هفته ای که گذشت پر بود از ماجرا و عزا داری.. خسته بودم.. اصلا من از عزا داری متنفرم. از عزا داری واسه هرکی.. دوس دارم اگه مُردم هم به جای این گیس کندن ها و عربده زدن ها یه موسیقی ملایم بذارن. فامیل اگه دوس دارن بیان جمع شن دور هم بگن و بخندن... اصلا از این انکر الاصوات ها که میان روضه خونی می کنن حالم به هم می خوره... آقا من اصلا از گریه زاری بدم میاد..

چرا ما وقتی کسی عروسی می کنه اینطوری خودمون رو مقید ۳ و ۷ و ۴۰ نمی کنیم.. چرا سالگرد عروسی ها دور هم جمع نمیشیم. شیرینی پخش نمی کنیم.. گاهی فکر می کنم ما از آزار دادن دیگران لذت می بریم. لذت سادسیمیکی می بریم از دیدن ضجه زدن دیگران. اگه بریم ببینیم یکی کس و کارش مرده  تو سر خودش نمی زنه دلمون میگیره. توقع داریم ملت بزنن تو سر خودشون خاک رو مشت مشت بریزن تو سرشون.. زار بزنن تا ما حس کنیم آها!! این درسته..


متنفرم از عزا داری.. از عزا داری حسینی گرفت تا چهلم عمو و سوم بابا بزرگ.. آقا من از هر نوع عزا داری بدم میاد... چرا واسه همین اماما جشن تولد به همین عظمت نمی گیریم. چرا توی تولدشون ناهار و شام نمی دیم.. چرا...


اینا رو گفتم که بگم خسته ام... از این تکرار مکررات متنفرم.. از این ضجه های دروغی از این گریه کردن برای بی پولی و به حساب غم از دست دادن عزیز گذاشتن خسته ام...


پس فردا منتظر یه خبر خوبم.. امیدوارم زود تر پس فردا بشه و اون اتفاق خوب بیفته..

واقعا دلم اون روزی خوب رو می خواد... روزای خوب آینده..

عقده ای کیست ۳

عقده ای خانم ایست چادری با روبند که چشمهایش را با هر وسیله مشکی کننده ای که دم دستش آمده مشکی کرده، مژه مصنوعی عروسکی گذاشته و ظهر عاشورا برای عزا داران حسینی عشوه دینی!! می آید...


* خدا وکیلی خواستم برم بهش بگم بقیه اجزا صورتت هم به تابلویی چشماته یا فقط همین یه بخشت قابلیت جلب توجه داره...