ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

روزمرگی از ساعت 9 صبح به بعد

تا اونجایی گفتم که ساعت میشه 9  و من با یه لیوان چای پشت مانیتورم جاگیر شدم.


اول همه out look ام رو باز می کنم. بعد اکسپلورر که هوم پیجش روی وزارت بازرگانیه. بعد موزیلا که جی میل و ریدر و یاهو میل و اینام همه با هم روش باز میشن.

بعد هی ایمیل چک می کنم هی خبر می خونم و این ماجرا تا ساعت 6 ادامه داره.


اون وسطهای یکم هم کار می کنم. البته کارم همون ایمیل زدنه.. روزی 100 تا ایمیل که کله خر های مرکز ملی شماره گذاری کالا فلان کاتالوگ رو خواستن و فلان کارشناس ا.ل.دنگ بازرگانی یه ایراد جفنگ از ثبت سفارش گرفته..


ممکنه روزی 1-2 تا نامه هم به بانک بزنم که سیستمش اینجوریه که همه خر حمالی نامه رو من میکنم از مذاکره با بانک گرفته تا تایپ و شماره توی کارتابل بعد پرینت میگریم میدم به رئیس پاراف کنه بره طبقه ششم امضا دارا امضا کنن.

بعد برمیگرده پایین دوباره من می برم پیش مالی هر شرکت و مهر می زنم و اسکن می کنم و می دم پیک شرکت بده به بانک..

یه روزایی هم باید برم با طرفین فوق الذکر بگیر و بکش کنم..

خلاصه همین ها..


اها ناهار خوردن رو جا انداختم. 15 نفری میشیم.. با هم میریم.. 4 تا خانم 11 تا اقا.. که آقایون یکی از یکی بد تر ن اما کلا باهاشون خوش میگذره.. عموما یکی داد میزنه اوری بادی لانچ تایم..

بعد اون لحظه است ه من یادم میاد 2 ساعته می خواستم برم توالت.. و میرم توالت و دستم رو میشورم. اما دستمالی که دستم رو باش خشک کردم دور نمیندازم.. حتما هم یادمه که این کارو نکنم.. دارو دسته ای می مونیم دم آسانسور ها.. سعی می کنم انگشت به چیزی نزنم..


ظهر ها هم دوباره باید از همون گیت های انگشت زنی رد شم برم ناهارخوری .. انگشت وسط دست چپم هم توی سیستم تعریف شده. اول با اون دستمال خیسی که از توی توالت اورم بیرون اسکنر رو پاک می کنم. بعد با انگشت وسط سمت چپم روی اسکنر فشار می ارم تا انگشتم رو بخونه و هر روز هم فکر می کنم فشار من هیچ تاثیری در باز شدن در نداره.


و باز هم فشار می دم.. در باز میشه و ما مثل اسبهای مسابقه می پریم توی ناهار خوری. نیم ساعت تایم ناهار داریم. میشنیم حرف مفت میزنیم و پسرهای طبقه بالاتر رو دید می زنیم و انا هم ما رو دید مینن و آقایون هم ایضاً.. خلاصه ناهای می خوریم و بر میگردیم بالا..


و دوباره سیکل ایمیل زدم و ایمیل خوندن..


ساعت 6 یا همون حدودا کوله ام رو بر می دارم.. و از همون گیت های انگشت زنی مشمئز کننده به سمت خونه می رم.


500 قدم به سمت راست می رسم به یه چهار راه.. باید برم اونور.. می رم .. مستقیم سر بلوار مون پیاده میشم. 400 تومن کرایه میرم. عموما 4 تا 100 تومنی که از روزهای قبل مونده و می دم به این راننده. سر بلوار پیادهمیشم. تاکسی خطی ها وای میسن اونجا..

سوار میشم. ترجیح می دم بشینم صندلی جلو.. اما گاهی پیش نمیاد و من هم حال منتظر پر شدن تاکسی بعد شدن رو ندارم..

سوار میشم. 400 تومن هم می دم به اینا و سر کوچه پیاده میشم. به نسبت ابعاد تهران انگار توی ده کار می کنم. کلا15 دقیقه طول میکشه برسم خونه شاید 5 دقیقه بیشتر..

می رسم خونه.. ساعت حدود 6:45


ادامه دارد..

روزمرگی شماره نمیدونم چندم...

این روز ها دوباره مشغول زندگی روزمره هستم.. یعنی بهتر بگم مشغول روزمرگی..


صبح ها نه.. از شب شروع کنم بهتره.. شب ساعت 11-تا 11 و نیم تصمیم می گیرم بخوابم.

بعد نمی شه.. یعنی هی شوهر یه چیزی میگه.. یه کارای احمقانهای پیش میاد.. تا مسواک بزنم و کرم شبم رو بزنم و اینا میشه 12 و اندی


بعد میریم تو رختخواب.. هیچ اتفاقی نمی افته به جز اینکه هر دو تا مون با گوشی تو اینترنت می چرخیم اینقدر که چشممون توی تاریکی اتاق با نور موبایل داغون میشه و بعد هرکی می ره زیر پتوی خودش و خر خرش بلند میشه..

6-7 ساعت به صورت گند خواب میگذره.. ساعتم 2 تا آلارم داره.. ساعت 7:12 دقیقه و 7: 27 دقیقه .. که هیچ دلیل منطقی ای براش ندارم. فقط با زاویه 90 درجه و 180 درجه ساعت مشکل دارم.


عمرا اگه این ساعت ها بیدار بشم. هیچ وقت زودتر از 7:50 از تو رختخواب نمیام بیرون..


بعد از اونجایی که پایین پام تردمیله و سمت چپم دیواره و از بالای تخت هم نمی تونم برم بیرون مجبورم از روی شوهر رد بشم و از تخت برم پایین..

عموماً پاشو لگد می کنم.. و این اتفاق هر روز می افته.. یعنه نه اون لنگشو می کشه کنار نه من زیر پامو نگاه می کنم..


در این حالت خودم رو توی آینه میز توالت می بینم که موهام شبیه قاصدک شده.. خصوصا از وقتی که موهامو کوتاه کردم بیشتر این حالتی میشه..


از تخت میام پایین. دنبال دمپایی های انگشتی قرمزم که  عموما یه لنگه اش زیر تخت گم شده می گردم و می پوشمشون..

2 هفته است که پنکه خریدیم. اما از اونجایی که اگه تو اتاق باشه خشک می شیم می ذاریمش بیرون در و لای در سطل آشغال می ذارم که در بسته نشه.. فیلمیه ها..

باید موظب باشم پام توی سطل آشغال نره.. و پام به سیم پنکه نگیره... خلاصه با بدبخته از لای اینا خود رو می کشم بیرون.


یه مدتیه مثل دبیرستانم شبا لباسهامو آماده می ذارم روی یه صندلی توی هال که نخوام بگردم دنبالشون. بیشتر از وقتی که مجبور شدم به علت تغییر دکوراسیون میز  اتو رو از وسط هال جمع کنم. مجبورم شب اتوکشی ها مو بکنم. رژ و سایه متناسب با لباسم رو هم همون شب میذارم دم میز توالت..


خلاصه میرم دستشویی. از دستشویی که اومدم بیرون و مشغول مسواک زدن هستم شوهر رو 12 بار صدا می کنم که پاشه سر و صورتشو بشوره و منو برسونه اونم با چشمای بسته تقریبا همون مسیر منو طی می کنه با این تفاوت که سطل آشغال رو می سرونه پشت در اتاق و پنکه رو هم خاموش می کنه..


میاد توی توالت و شروع می کنه به غرغر..


بعد من میام بیرون بر می گردم توی اتاق خواب. کرم مرطوب کننده و بعد کرم ضد آفتابم رو می زنم..

سایه رو هم به صورت ماستمالی می زنم و بقیه لوازم آرایشم رو میندازم توی کیفم. میام توی هال لباسام رو می پوشم . شوهر هنوز توی توالته.. اگه ناهار داشته باشم ناهام رو هم بر می دارم.. اگه نه یه هله هوله ای چیزی -- که همیشه به اندازه کافی توی خونه ما پیدا میشه --بر میدارم.. کفشهامو می پوشم و شوهر هنوز توی توالته..


بعد میگم زود باش.. عموما در این لحظه یادم میاد که عطر نزدم و با کفش بر می گردم توی اتاق خواب و حتما دقت می کنم که از روی سرامیک ها برم  چون شوهر نماز می خونه و بدش میاد با کفش برم روی فرش و من در حین اینکه دارم از روی سرامیک ها رد می شم توی دلم فحش می دم به همه ...


خلاصه در این لحظه شوهر اومده بیرون و داره دور اتاق راه میره و دکمه های پیرهنشو می بنده.. گاهی هم اون زودتر میاد و می ره در و باز می کنه و ماشین رو روشن می کنه تا من برم..


گاهی که خیلی دیرم شده باشه مانتوم رو تنم می کنم و کفشم رو مثل گالش میندازم دم پام و بقیه کار ها رو توی ماشین انجام میدم..


خلاصه.. میشینیم توی ماشین..

توی ماشین از سر پیچ کوچه تا چراغ قرمز پشت خونه رژ گونه می زنم.. اگه چراغ قرمز باشه خط لب هم می کشم.. چراغ رو که رد کردیم . یه ریمل ماستمالی می زنم. به سر بلوار که برسیم رژ می زنم .. سمت راست که پیچیدیم بند و بساط سرخاب سفیدابم رو جمع می کنم. کیفم رو مرتب می کن.. دکمه های مانتوم رو می بندم.. پشت کفشم رو می کشم بالا و عموما در این لحظه می رسم دم در شرکت..


خلاصه میام بالا. به نگهبانی سلام می کنم. انگشتم را با حس چندش می ذارم رو اسکنر اثر انگشت و با خودم فکر می کنم نفر قبلی، قبل از انگشت زدن انگشتش کجاش بوده.. و حالم از این فکر به هم می خوره.. و هر روز حدود 8:20 دقیقه که انگشت می رنم همین فکر میاد به سراغم.. توی آسانسور با همین فکر دل و روده ام میاد به هم .. از دم آسانسور تا میزم 30 قدم راهه.. از جلوی معاونت مالی رد میشم و هر روز به این فکر میکنم کار کردن توی open office با همه محاسنش این عیب بزرگ رو داره که این 20 دقیقه تاخیر هر روزه رو همه میبینن..


قبلا به همه میز ها سلام می کرم. الان حسشو ندارم...


میرم پشت میزم با بی حوصلگی ویه لبخند زوری به رئیسم و همکارم که میز های روبروی من هستن و میزهامون طوری به هم چسبیدن که  مانیتور هامون پشت به پشتن، سلام می کنم. اگه کوله برده باشم از دسته سمت چپ صندلی آویزونش می کنم. اگه از این کیف کوچولو ها باشه یا میزارم توی کشو پایینی یا روی کیس کامپیوترم. دکمه پاور کامپیوتر رو می زنم و میرم توالت..


تازه اونجا می بینم ریملم مالیده پشت پلکم . با تف اضافه شو پاک می کنم. دستهامو میشورم. سماور چای اینور سالن روبروی دستشویی خانمهاست..

اینجا آبدارچی نداریم. باید خودمون چای بریزیم.. چایهای  اینجا مزه لجن میده..

آب جوش برمیدارم و میام پشت میزم.. یه تی بگ چای سبز میندازم توش.. اینجوری خودم رو توجیه می کنم که بدمزگی چای به خاطر چای سبز بودنشه نه به خاطر اینکه شرکت آب چاه به خوردمون میده..


تا اینجا ساعت شده حدود 9 صبح...

ادامه دارد...