ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

تنازع برای بقا

توی خانواده ما -- تاکید می کنم خانواده ما یعنی بابا و مامان و من و داداشا-- همیشه یه جمله مهم و کلیدی موقع پیش اومدن سختی ها رد و بدل می شد. اونم  این بود " فدای سرت.. این نشد یکی دیگه". این " فدای سرت" شامل خیلی چیزا می شد. از پاره شدن لباس 1 میلیون تومنی ات تا قبول نشدن توی دانشگاه یا گم کردن انگشتر برلیان و الی آخر بود.. 


اما از همه مهمتر وقتی بود که این جمله تاریخی در مورد شغل به کار برده میشد. وقتی کوچکترین بحث یا مشاجره ای توی محیط کار یکی از ما ها پیش می اومد این جمله پر کار برد ترین جمله هایی بود که رد و بدل می شد. خلاصه این فدای سرت ها باعث شد تا ما یه مشت آدم ناز نازو باشیم که تا فشار بهمون میاد فرار رو بر قرار ترجیح بدیم. همه امون هم همینطور بودیم. از همه شدید تر بابا.. از همه کمتر داداش وسطی.. 


اما همه به یه نسبتی اینطوری بودیم.. خیلی گذشت تا من فهمیدم این فدای سرت گند می زنه توی زندگی آدم.. آدمو بی مسئولیت بار میاره.. به یه جایی می رسه که هر وقت حال انجام دادن کاری رو نداری یه جنگ زرگری راه میندازی و همه بهت میگن فدای سرت نکن.. مهم نیست.. این کار نشد یه کار دیگه...


خیلی گذشت تا فهمیدم این یه عیبه.. یه عیب خیلی بزرگ.. اینکه آدم چلمنی و بی دست و پایی کنه و همه بهش بگن مهم نیست.. نه!! مهمه!! خیلی ام مهمه...


هر بار خبر تحریم می اومد.. هر بار خبر قطع رابطه با فلان کشور پیش می اومد همش فکر می کردم الان مدیر عامل شرکت میگه فدای سر همهتون.. نمیشه دیگه.. تحریمه.. پول نمیشه فرستاد.. نمیشه ام دریافت کرد.. فدای سرتون.. مهم نیست.. این کار نشد یه کار دیگه.. می ریم همه با هم زباله جمع کن میشیم نهایتش...


اما کسی این حرف رو نزد.. این روزا حس می کنم بزرگتر شدم. حس می کنم عاقل تر شدم. توی دنیایی که جنگ برای بقا در جریانه هر دری رو که میبندن باید بری در دیگه ای رو بزنی...

توی این دنیا کسی به آدم نمیگه فدای سرت..

زندگی در دنیای الکترونیک

این چند روزه ایمیل ها قطعه.. نمی تونم بگم برام مهم نیست یا تاثیری تو زندگیم نداره.

قراره با استاد راهنمام در ارتباط باشم. از طریق ایمیل شرکت نمی تونم فایل بفرستم چون مدیرعاملمون غدقن کرده که ایمیل سرور رو بیش از حد مشغول کنیم و باید فقط برای ایمیلهای شرکت استفاده کنیم ازش.


کاری ندارم چند روز قطعی ایمیل توی کشور ما چقدر مهمه یا نیست. وقتی 1 ماه پیش اعلام شد 85% مردم ایران دسترسی به اینترنت ندارن کاملا قابل درکه که قطع شدن دسترسی به یه سری سرویس ها واسه عموم جامعه مشکلی ایجاد نکنه. 


اما برای من مهمه. برای من اهمیت داره.. نمی تونم بگم بی خیال.. نمی تونم بگم گور بابای همه اونایی که برام گل و بلبل می فرستن..  آقا من منتظر یه سری ایمیل مهم بودم.اصلا گور بابای ایمیل.. اصلا گور بابای زندگی دیجیتال..  نمی خوام اغتشاش ایجاد کنم. نمی خوام فرا خوان بدم. آقا من می خوام توی مملکت خودم زندگی کنم. دلم نمی خواد از اینجا برم. دلم نمی خواد واسه چیزای پیش پا افتاده ای مثل این مجبور بشم به گزینه رفتن از اینجا فکر کنم.


فکرم خسته است.. خسته ام.. اولین روز کاری هفته است. من 3 روز خوردم و خوابیدم وحرفهای خاله زنکی زدم.. اما خسته ام.. اول صبح روز اول کاری هفته است و من همش فکر می کنم فلان مشکل رو چطوری حل کنم.

این چند روزه به فکر این افتادم که برم واسه خودم ایمیل سرور بگیرم. فکر کردم از همه فایلهای توی ایمیلم بک آپ بگبرم.. خدایا کفری ام..


من یه آدم مثبت ام.. تو هرچی اهل زرزر و نقنق باشم در مورد کشورم نیستم. آدم امیدواری ام. فکر می کنم کشورم بهترین جای دنیاست.. واسه همین  از کسی که باعث میشه این حسم خراب بشه متنفرم...