ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

تن فروشی

چند وقتیه چپ و راست برام ایمیل میاد از بالا رفتن تن فروشی در ایران. کاری ندارم اونی که این ایمیل ها رو تولید می کنه دلش برای جامعه سوخته یا قصد سیاه نمایی داره. اما هر چی که هست سالهاست من نتونستم فلسفه تن فروشی رو درک کنم. چند وقت پیش هم توی آپارات یه فیلمی نشون داد از یکی که توی مشهد زنهای روسپی رو کشته بود و بابت این کار به خودش می بالید. از او ور توی همون فیلم یه دختر بود که شوهرش و پدرش مجبورش کرده بودن به خود فروشی.


***

من تا جایی که یادمه ما دوره های تناوب فقر رو توی خانواده مون گذروندیم. وقتی میگم فقر دقیقا منظورم فقر یه خانواده آبرو منده. شاید دقیقش بشه مسکین. پدر بزرگ من خیلی زود مرد. و پدر من شد سرپرست یه خانواده ۷ نفره. یه خانواده ای که یه عمر توی رفاه زندگی کرده بودن. یهو نه پناهی داشتن نه پولی. این مرگ زود هنگام پدر بزرگ باعث شد که پدر برای خارج کردن خانواده از بحران گاهی دست به ریسک های حساب نشده بزنه. که گاهی این ریسکها به خودی خود برای بد بخت شدن یه خانواده کافی بود. برای همین من همیشه از همون بچگی با گوشت و خونم معنی بی پولی و فقر رو حس کردم. هرچند شاید همیشه از خیلی ها بهتر توی جامعه ظاهر میشدیم. اما خیلی وقتها شده بود که توی خونه چیزی برای خوردن نداشتیم. روزهای سیاهی بود. هنوزم از یاد آوریشون ناراحت میشم و این خاطرات گند یه راز ه که بین من و پدر و مادر و داداش بزرگه و عمو عمه ها باقی مونده. هنوزم کسی نمی دونه که ما اون روزا چی کشیدیم.


اینا رو گفتم که بگم وقتی حرف از فقر میشه می دونم طرف چی میگه. تا ته موضوع رو هم می فهمم. 

 

***


روزی که آخریم بار بابام ورشکست شد من ۱۳ سالم بود. اول دبیرستان بودم امتحانهای پایان ترم بود. دقیقا مثل فیلم پلیسی ها از در و دیوار خونمون پلیس ریخت توی خونه و بابام رو دستبند زدن و کشون کشون بردن. فرداش من امتحان هندسه داشتم. هنوزم به وضوح یادمه. خونمون یه حیاط بزرگ داشت. آسمون پر از ستاره. اینقدر همه چی برام غیر قابل باور بود که بعد از اینکه بابام و بردن من خیلی خونسرد نشستم به درس خوندنم ادامه دادم.


مامانم یه زن دیپلمه  و خانه دار بود. ما هم ۳ تا بچه قد و نیم قد. داستانشو که او ن پایین گفتم.

یه شب مامانم بهم گفت من میرم درس می خونم.

مامان اون سال رفت خیاطی یاد گرفت. رفت کنکور داد بعد ۱۷ سال.. و اون سال یکی از بهترین دانشگاهها یه رشته خوب قبول شد. رفت آموزش پرورش معلم حق التدریس شد. توی یه روستا که زمستونها نیم متر برف رو زمینش بود. حقوقش ۲۰۰۰ تومن بود. کرایه خونمون ۲۰ هزار تومن. حقوقش کفاف خورد و خوراکمون رو نمی داد.


چند ماه طول کشید تا تونستن ثابت کنن بابام هم قربانی بوده و شریکش کلاه برداری کرده. بابا اومد بیرون اما یک سالی شبیه خوابگرد ها بود...


***


توی اون سالها مامان درس می خوند تا ما یادمون نره که باید درس خوند. توی سیاه زمستون با مینی بوس می رفت توی یه مدرسه  توی روستا که اگه برف می اومد تو جاده از  سرما یخ میزد.

لباس خریدن کالای لوکس بود. خوراکی های فانتزی که اصلا حذف شده بود.

مامان به ما یاد داد که سرتون رو بالا بگیرید. درس بخونید و سالم زندگی کنید. همه به هم کمک می کردیم تا مامان بتونه درسشو بخونه. من بهش ریاضی یاد می دادم .. هر چی که فکر کنید. عربی .. فارسی.. باهاش زبان کار می کردم.. درسش رو خوند. کارش هم درست شد..

بابام هم از تلاش ما انگیزه گرفت.. از اول شروع کرد.. از اول اول...


***


این که اینقدر جسته و گریخته گفتم برای این بود که بگم  من حرف هیچ زن تن فروشی رو مبنی بر اینکه به خاطر فقر مجبوره رو قبول ندارم.

اینکه برای پیدا کردن کار ۵ سال گشته و نتونسته و آخرش مجبور شده تن فروشی کنه رو باور ندارم. توی تمام این سالها به زندگی مردم خیلی دقیق نگاه می کنم. کشور ما پر از آدمهاییه که زندگی سختی رو می گذرونن و با سیلی صورت خودشون رو سرخ نگه می دارن.

جامعه ما پر از زنهاییه که میرن دستگیره و دم کنی می دوزن ومی فروشن اما سرشون رو پیش خانواده و بچه ها شون بالا می گیرن. جامعه ما پر از زنهاییه که می رن توی آرایشگاهها ابرو بر می دارن و بابت هر نفر ۲ هزار تومن میگیرن اما تن فروشی نمی کنن. جامعه ما پر از زن هاییه که با ۳۵۰ هزار تومن حقوق ۱۲ ساعت کار میکنن اما تن فروشی نمی کنن..


به نظر من این آدمها؛ فقط موجودات تن پروری هستن. معلومه که با روزی 10 هزیار تومن در امد نمیشه لباس مد روز پوشید. نمیشه با لپ قرمز توی خیابون رفت و آمد کرد. نمیشه توی فلان کافی شاپ وقت تلف کرد.


***

از دست کسایی که اینقدر ملت رو خر فرض می کنن عصبی ام.. خانم محترم!! به خودن مربوطه که چیکار می کنی.. حق انتخاب داری شغلت رو انتخاب کنی . فقط جون مادرت دیگه نگو من با لیسانس کوفت 5 سال  دنبال کار گشتم پیدا نکردم مجبور شدم .. چون دلم می خواد بکوبم توی دهنت.. 


پ.ن.: نتیجه اون سالهای سخت و تلخ این بوده که من همیشه توی هر سوراخی که دستم برسه پول قاییم می کنم. لباسها مو خیلی خوب نگه می دارم. همیشه پس انداز دارم. واسه همینم شوهر بهم میگه اسکروچ :دی


روزی که من یک ایران دخت شدم

وقتی اولین بار به خودم جرات دادم و اولین وبلاگم رو راه انداختم.. درست همون روزا.. همون ساعتها واقعا بزرگترین دغدغه ذهنیم این بود که با چه اسمی بنویسم. اسم خودم خطر ناک بود.. یادم میاد چند روزی بود هی می رفتم توی پرشین بلاگ.. هی نمی دونستم به چه اسمی بنویسم. هی مثل ماهی قرمزا دهنم رو باز و بسته می کردم. تا اینکه فکر کردم من واقعا چی ام. یه دختر ایرانی.. یه ایران دخت..

خیلی به دلم نشست.. از اون روز من شدم ایراندخت.. خیلی ها توی کامنت ها ایران صدام می کنن و این باعث میشه قلبم فشره بشه از شادی..

امروز نشستم لابه لای کارام نوشته های "من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی می نویسم" رو می خوندم. و یاد اون روزهای خوب افتادم.. اون روزها که تازه یه ایران دخت شده بودم..


الان خیلی دلم می خواد اگه یه دختر داشتم اسمش رو می ذاشتم ایران دخت.


راستی یه چیزی توی کارتون UP یه تیکه اون اولش هست که زن و مرده رفتن پیک نیک و دراز کشیده زیر درخت آسمون رو نگاه می کنن. بعد ابرا رو شکل یه بچه کوچولو می بینن. بعد یهو کل آسمونشون میشه پر بچه ها ابری... این روزا شدم اونجوری.. یه ایراندخت با یه اسمون پر ابر بچه ای..


اینجا خیلی شلوغه اصلا تمرکز ندارم..