ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

یورو 2012

سکانس اول


توی خونه مامانم اینا با برادر ها و بابا و مامان که دندونشو کشیده و دراز کشیده روی کاناپه و عمو کوچیکه و شوهر فوتبال نگاه می کنیم.. پخش مستقیمه و هر از گاهی تصویر روی تماشاگر ها می چرخه... بینشون زن و بچه و پیر و جوون هست..


یهو برادر کوچیکه میگه به چه دختر خوشگلی و همه ما پغی می زنیم زیر خنده.. واقعا دختر خوشگلی هم هست.. گزارشگر دستپاچه میشه و چند ثانیه صداش نمیاد..


بابام در مورد مضرات سانسور حرف میزنه.. عمو کوچیکه با بابا بحث می کنه.. داداش بزرگه می گه بابا بذارید فوتبالمون رو ببینیم.. مامان کیسه یخ روی دندونشو جابه جا می کنه.. 

من با دهن باز نگاهشون می کنم.


سکانس دوم


توی شرکت نشستم. این روزها کار خاصی ندارم با قوانین جور وا جوری که بعد عید وزارت بازرگانی گذاشته اوضاع واردات افتضاحه.. کسی هم که دیگه از ما چیزی نمی خره که صادرات داشته باشیم.. وقت آزادم زیاد شده.. توی سایتهای مختلف می چرخم.. تقریبا تمام خبر گذاری های داخلی و سایت روزنامه ها رو می گردم.

در  همین وب گردی ها به خبر پلمپ سینما هایی که به خانم ها بلیط پخش مستقیم فوتبال رو فروختن بر می خورم.. مثل اینجا و اینجا. و اینجا


یکی از فرمانده های نیروی انتظامی گفته به علت اینکه مردها نمی تونن خودشون رو کنترل کنن و رفتار نامناسب نشون میدن نمیشه خانمها و آقایون همزمان فوتبال نگاه کنن..  و من بادهن باز این خبر رو می خونم...


سکانس سوم


دیشب. خونه خودمون.. من و شوهر نشستیم خونه و بعد از یک روز بسیار پر مشغله به صورت دو گونی گوشت چرخ کرده ولو شدیم جلو تلویزیون و فوتبال نگاه می کنیم.. 


دوباره دوربین روی تماشاگر ها می چرخه و من با حسرت به صندلی ها مرتب و  چهره خندان 2-3 دختر جوان که نشستن و با اشتیاق برای تیم ملی کشورشون هورا می کشن ..


دوباره گزارشگر چند ثانیه سکوت می کنه.. و من با دهن باز به چهره های خندان اونا نگاه می کنم و فکر می کنم زنای ما زن های بدکاره ای هستن که فقط قصد گمراه کردن و به گناه کشیدن مردای جامعه رو دارن... یا مردای ما مردان دهن دریده و بی تربیت و لات و الواطی هستن که نمی تونن هیجان خودشون رو کنترل کنن و اگه هیجان زده بشن یا فحش های آب نکشیده می دن و یا به زنهای دور و برشون تجاوز می کنن.. یا جامعه ما خیلی نا امن تر از جامعه ی اوناست..


در هر صورت دهنمو می بندم . بغضم رو قورت می دم و آرزو می کنم یه روزی توی جامعه ای زندگی کنم که زنهاش بدون حجاب هم قصد به گناه انداختن مردا رو نداشته باشن.. مردا اگه هیجان زده میشن فحش نمی دن و به زنها تجاوز نمی کنن و جامعه اینقدر امنه که می تونم یه روزی دست دخترم رو بگیرم ببرم ورزشگاه تا هیجانات کودکیشو خالی کنه...


دهنم و می بندم  و خوشحال می شم که هنوز بچه ای ندارم..


بابا

بابا دارد پیر می شود.. دارد یک بابای پیر  مو سفید با صورت چروک می شود.. بابا یک بابا بزرگ خوشتیپ قد بلند و جا افتاده می شود.. خوش به حال بچه های ما که همچین پدر بزرگ خوبی دارند..


دلم بحث با بابا را می خواهد مثل آن موقع ها که سر رنگ لباس با هم دعوا می کردیم... وقتی اینجور آرام و مسالمت آمیز می شویم حس می کنم بابا پیر شده و من هم بزرگ شده ام..


دلم می خواهد دست بابا را بگیرم.. خیلی وقتها خیلی جاها از دستش عصبانی شدم.. خیلی وقتها تصمیماتی گرفته که گند زده توی زندگی ام.. اما با همه اینها بابا، بابای خوبی است.. دلم می خواهد توی آشپز خانه دور آن میز بیضی قدیم باز هم برایمان مثنوی بخواند..


دلم خانه بابایم را می خواهد.. دلم می خواهد کارهای بابا درست باشد.. دلم می خواهد اینطوری در فکر فرو نرود .. دستش را روی زانو هایش نگذارد.. یک ابرویش بالا نرود.. و نگوید" پووووووه ..... ببینیم چی میشه دختر!!" .. این ها را که می گوید دلم هری می ریزد..


بابا حالا حالا ها باهات کار دارم.. سر حال و پر انرژی باقی بمان .. می خواهم دخترم را دست تو بسپارم تا تربیتش کنی... تا برایش شعر بخوانی.. ببری اش کتاب فروشی و در حالی که متفکرانه کتابها را ورق بزنی به او بگویی.. بیا دختر.. من وقتی همسن تو بودم این کتاب را خواندم.. بخوان و لذت ببر...


بابا همیشه باش.. دخترم.. پسرم.. بقیه نوه ها که قرار است در سالهای آینده از راه برسند به پدر بزرگی مثل تو نیاز مندند..


بابا دوست دارم..