ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

مشاور

خیلی وقته می نویسم از 3 سال پیش که 100 جور مشکل بزرگ داشتم و سعی کردم درستش کنم و کردم.. تا این چند وقت که دیگه حرفی نداشتم ..  

 

این چند ماهه یه سری مشکل ریز ریز داشتم.. مثل استخوان های ریز لای زخم.. هر از گاهی یکی انگولکشون می کرد و می فهمیدم چقدر بودنشون می تونه درد ناک باشه..  

 

2 هفته پیش تصمیمم رو گرفتم. وقت گرقتم و بالاخره دیروز رفتم پیش مشاور.  

تجربه جالبی بود. یکی اینکه خیلی حس سبکی کردم. و دیگه اینکه فهمیدم چقدر فکرم پراکنده است و اصلا تمرکز ندارم.. نمی تونستم فکرم رو رو یه موضوع متمرکز کنم.. از هر دری سخنی گفتم.. اگه نوار صدامو واسه خودم بذارن میگم این آدم نمی تونه 2 متر روی یه خط صاف راه بره..  

 

قرار شده با شوهر بریم پیشش.. نمی دونم بیاد یا نه.. اما من حتماً دوباره میرم..  

 

آدم باید یه استخوان هایی رو از لای زخم بیرون بکشه.. حتی اگه درد ناک باشه .. حتی اگه جای زخمش بمونه.. اما بهتر از یه عمر درد کشیدن با ترس از تکرار درده...

چقدر نیاز به تنهایی نشونه چقدر غمه ؟؟؟؟

دیروز عصر سر کلاس زبانم موضوع بحث در مورد آرامش ذهنی بود. یه جایی از بحث استاد روشهای آرامش ذهن رو داشت می گفت. رسید به solitude . به معنی تنهایی. از بچه ها پرسید چقدر نیاز به تنهایی دارن. هر کسی یه چیزی گفت..  

یکی گفت من 1روز در ماه نیاز دارم. یکی گفت 1 بار در هفته..  

 

من و یه نفر دیگه گفتیم روزی یه بار.. حتی برای چند دقیقه..  

استاد یه لبخند تلخ زد..  

 

و من حس کردم خیلی نیاز به تنهایی دارم.. چون غمهام خیلی عمیقه.. و روزی چند بار  حتی چند دقیقه واسه تمدید نقاشی لبخند روی صورتم وقت می خوام..  

 

یه دلقک.. با یه لبخند گنده روی صورتش..