ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

یک مامان خوب

جمعه نامزدی داداش بزرگه بود. قصدم تعریف چیزی از مراسم اون نیست. نمی خوام هم در مورد نامزدش حرف بزنم.. اصلان به نظر من همه چیزشون خوب بود. چیزی که می خوام در موردش حرف بزنم خودم ام.. خودم....


دیروز عصر رفتیم خونه مامانم و فیلمهای جسته و گریخته ای رو که فک و فامیل گرفته بودن دیدم.. خیلی جالب بود.. یعنی به نظرم آدم خودشو از بالا ببینه خیلی جالبه.. نه که تا حالا ندیده باشم ها... نه.. انگار این دفعه یه حس جالبی داشتم. البته این حس جالب رو ۳ ماه پیش که عکسهای عروسی دختر دایی رو هم دیدم داشتم..


شده ام زن رویا هام.. اون قیافه و اون تیپی که همیشه توی ذهنم از جوونی و میانسالی خودم داشتم.. یعنی درست شدم همون.  همونی که بچه که بودم آرزوش رو داشتم. شبها که توی رختخوابم غلت می زدم و رویا می بافتم خودمو  اونجوری تصور می کردم.. الان شدم همون. اولین بار ۳ ماه پیش که عکسهای عروسی دختر دایی رو دیدم این حس بهم دست داد.. شده بود خود رویا هام.. 


شاید اگه بگم از دیدن عکسهام واقعا لذت بردم بهم بخندین.. اما دقیقا همون بود. همون خانمی که در عین حالی که جوونه اما تیپش زنونه است.. پیرهن تنگ تا سر زانو پوشیده. موهاش کوتاهه.. همون بودم. حتی خط لبخند دور لبم همون بود. انگار من ۵ ساله توی دلم نشسته و داره من ۳۰ ساله رو با تحسین نگاه می کنه. توی نگاهم به عکسهام و فیلمی که دیشب دیدم دقیقا تحسین یه دختر بچه ۵ ساله بود وقتی که فکر می کنه فلان خانم خیلی خوش تیپه..


بارها شده توی زندگیم که با اصرار لباسی رو پوشیدم که بعدا  ها دیدم خیلی هم بهم نمی اومده. موهامو طوری درست کردم که زشت شدم. آرایشم زیاد شده و شبیه عروس دهاتی ها شدم.. اما اون لحظه از خودم راضی بودم..


اما این بار انگار تمام اون گند کاری ها پاک شده و اشتباهات خیلی کم شده. آرایشم کمرنگ تر شده. موهام ساده تر. لباسم شیک تر.. این بار به جرات می تونم بگم اگه ۱۰ سال دیگه.. نه ۲۰ سال شایدم ۴۰ سال دیگه عکسها و فیلمهای نامزدی داداش یزرگه رو ببینم با لبخند به اطرافیانم می گم ببینید.. این منم.. ببینید ۳۰ ساله که بودم چقدر خوب بودم..


اما مهمترین چیزی که دیشب توی اون فیلم دیدم .. یه خانمی با موهای کوتاه و پیرهن مشکی ساده تا سر زانو بود که خیلی بهش می اومد مامان باشه و جای یه بچه کوچولویی که دنبالش بدوه و پایین دامنشو بکشه  که بغلش کنه کنارش خالی بود..


دیروز داشتم فکر می کردم چقدر می تونم مامان خوبی باشم. یعنی به جرات می تونم بگم ۵/۹/۹۰ اولین روزی بود که واقعا حس کردم توانایی پذیرش مسئولیت یه بچه رو دارم. و می تونم چقدر مامان خوبی باشم.. 


برام مهم نیست که کسی بهم بگه خود شیفته.. اما این یکی-دو روزه حسابی دلم یه بچه می خواد. از همه مهم تر اینه که برای اولین بار برام فرقی نمی کنه دختر باشه یا پسر.. با اینکه تا همین ۱ هفته پیش چون خواهر نداشتم ترجیح می دادم دختر داشته باشم..