ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ندارد

همچنان حالم بده...  

فردا می رم اصفهان. شاید یکم بهتر بشم...

ماجراهای من و خانواده

الان ۲ روزی میشه که با مامانم قهرم. و برخلاف گذشته کاملا تصمیم دارم این قهر رو ادامه بدم. خسته ام. خستههههههههههههههه.. 

 

مامان و بابای من تمام عمرشون رو صرف رسیدگی به خانواده هاشون کردن. پدر- مارد- خواهر برادر جدیدا هم بچه های خواهر ها و برادر ها..  

خونه مامانم اینها شبیه یه آسایشگاه بهزیستیه.. هرکه مریض میشه. هرکه دپ می زنه. هرکی می خواد خود کشی کنه. هرکه می خواد طلاق بگیره . هر کی با ننه باباش مشکل داره .. هر کی با بچه اش مشکل داره میاد از چند روز تا چند ماه اونجا می مونه. و تو این مدت بدیهی ترین چیز اینه که ما تحمل کنیم .. صدامون در نیاد.. 

 

توقع توجه پدر و مادرمون رو نداشته باشیم.. شاید وقتی یه خانمی در شرف ورود به ۳۲ سالگی بگه من مامانم رو می خوام مسخره به نظر برسه.. اما واقعیتش اینه که من هیچ وقت پدر و مادرم رو برا خودم نداشتم. هیچوقت.. همیشه ته انرژی و حوصله شون اگه چیزی باقی می موند نصیب ما میشد. احمقانه است و تاسف بار..  

 

هر بار بعد اومدن یکی -- درست تر بگم بعد اطراق چند ماهه اش-- من با مامانم اینها دعوام میشد.  

هر بارم می اومدن و می گفتن بیا آشتی کن و من مثل یه بچه ۲ ساله خر میشدم. اما اینبار نه.. دیگه نمی خوام آشتی کنم. دیگه نمی خوام یادم بره..  

 

متنفرم.. از هرچی خاله و عمه و عمو و دایی یه  متنفرم... از بچه هاشون زنها و شوهر هاشون.. از شنیدن صداشون متنفرررررررررررررم...  

 

این بار هم کوتاه نمی یام.  

الان چند روزه عصبانی ام. تمام بی توجهی هایی که پدر و مادرم نسبت به ما داشتن الان ۳ روزه که جلوی چشمم بالا و پایین می پره..  

 

ناراحتم و عصبانی...