ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

اندر مزایای بارندگی در تهران..

همین بس که هنوز نصف ملت توی ترافیک گیر افتادن و سرعت اینترنت به طرز غیر قابل باوری بالاتره...

روابط همکارانه...

عموما ناهار ها رو با دار و دسته خودمون می ریم.. ۱۵ نفری میشیم عموما گاهی ۱-۲ نفر کمتر یا بیشتر.. مالی چی ها هستن. خیلی باهاشون حال نمی کنم اما خوب روی هم رفته آدمهای خوبی هستن. اون بخش حال نکردنه صرفا مشکل منه.. عموما ۲-۳ نفر می رن از زیر زمین غذا ها رو میارن. ۲-۳ نفر بشقاب میچینن.. سر ناهار هم خودمون سرمون تو کار خودمونه و همین ۱۴-۱۵ نفر به هر هر کر کر می پردازن. از آقایون ۵۱ ساله تا یه اقای ۲۶ ساله توی گروهمون هست. عموما متاهلن. و هر کدوم دارن با شوخی و خنده چیزی در مورد زندگی مشترکشون میگن. در مورد دست پخت همسر آقایون یا دستپخت خامها نظر می دن.. نیم ساعت هر روز کارمون همینه..


گاهی پیش میاد که من بیرونم و خودم تنهایی می رم ناهار. عموما کسی دیگه توی ناهار خوری نیست. اما امروز ۱ رسیدم. بچه های خودمون رفته بودن. اما هنوز خیلی ها توی ناهار خوری بودن.. چیزای جالبی دیدم که روزای عادی هیچوقت نمیشد دید.. 


مثلا اون دختر خوشگله که مسئول فکس و بایگانیه با پسر های آی تی ناهار خورد. پیک مالی شرکت ن. با منشی واحد مهندسی که هر دوشون به شدت تپل هستن و به شدت به هم میان ناهار می خوردن. رئیس من با خانومش که طبقه چهارم کار می کنه با چند تا  از مدیر میانی های طبقه پنچم ناهار می خوردن.. بقیه منشی ها اکیپی با هم اومده بودن. پسر های فنی میز بغل منشی ها نشسته بودن. به ظاهر جدا بودن اما هر دو گروه به شدت حواسشون به هم بود..


یه خانم از طبقه چهارمی ها زن یکی از طبقه سومی ها بود و با هم غذا می خورن عجیب عشقولانه.. انگار توی گرون ترین رستوران شهر بودن..


منم دقیقا انتهایی ترین گوشه ناهار خوری-- که یه سالن ۴۰۰ متری توی طبقه اول ساختمونه نشسته بودم و ملت رو دید می زدم و خیلی دلم می خواست یکی از بچه های بازرگانی رو ببینم که متاسفانه فکر کنم ناهارشو امروز زود خورده بود..


همین .. کلی فضولی کردم تو کار مردم..