ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

از سر تا تهشون متنفرم....

شوهر یه خواهر بزرگتر داره که از روز اول مامانش به من اعلام کرد ایشون هم مادر شوهر دومت هستن.. به همین رکی ... این جمله حاوی این پیام بود که حتی اگه من هم کپه مرگم رو بذارم یه نایب بر حق به جای خودم گذاشتم تا شما رو دعوا بندازه و نذاره مثل آدم زندگی کنید..


چند ماهی هست که مادر شوهر محترم متوجه شده که زورش به من نمی رسه چون هر کار ی می کنه که من عصبانی بشم و صدام در بیاد تا این فرصت رو بهش بدم که اونم خودشو تخلیه روحی کنه ؛ من واکنشی نشون نمی دم.

به همین علت چند وقتیه که داره امور رو دختر بزرگش تنفیذ می کنه. از جمله اینکه بیشتر روز های تعطیل ما با زنگ تلفن ایشون بیدار میشیم. و اصولا باید اگه آب دستمون ه بذاریم زمین و به مکانی که ایشون برنامه ریزی کردن بریم..


چند بار گذشته که این اتفاق افتاد مقارن شد با روز پدر و روز مادر و این ماجرا ها.. و من چیزی نگفتم..

اما.. اما.. دیروز صبح دوباره زنگ زد که پاشید بیاید خونه مامان اینا.. از اون اصرار  و از شوهر هم انکار.. چون از روز قبل کلی برنامه ریزی کرده بودیم.  خلاصه از اونجایی که شوهر کلا نه تو دهنش نمی چرخه، گفت حالا ببینم چی میشه. یعنی چی؟ یعنی اینکه من که نمی تونم نه بگم. کار هم داریم.. اما بذار من از همسر محترم هم استعلام کنم. اگه اون گفت نه دیگه خودتون می دونید با اون.. اگه نه من برای یه ناهار خوردن می تونم کارم رو عقب بندازم.. 


قطع کرد. منم توی رختخواب داشتم غلت می زدم.. گفت ابجی بزرگه بود. می گه بیاید خونه مامان اینا. منم گفتم من نمیام. گفت چرا؟ گفتم تا خواهرت بفهمه نباید برای من برنامه ریزی کنه.. خلاصه اینجوری شد که شوهر با قهر پا شد رفت مغازه.. منم موندم خونه و کار هامو انجام دادم. البته قبل رفتنش دیدم که از توی اتاق خواب زنگ زد به آبجی جونش و گفت حالا عصری میام.. و من هم در نقش یه زن موذی ساعت 4 بعد از ظهر گذاشتم شامم بپزه . شوهر ساعت 6 اومد دید شامم آمادست و دیگه چیزی نگفت اما تا نصفه شب مثل برج زهر مار بود.


الان ناراحت  نیستم از اینکه نرفتم.. اما اینکه از دستشون عصبانی ام.. دلشون یه دعوا می خواد.. کم کم دارم حس می کنم خودمم دلم اون دعوا هه رو می خواد.. یهو دیدید زدم و له و په شون کردم ها.. حالا هی سر به سر من بذارن..


نظرات 2 + ارسال نظر
گمنام یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ http://dgomnam.blogsky.com

وای این دعوای مادر شوهر ،مادر زن کی می خواد تموم بشه.؟؟؟؟؟/

این ماجرا تموم نشدنیه.. تا وقتی که مردا موضع منفعل داشته باشن.. به نظر من وقتی یه مردی زن می گیره باید خانواده خودشو بذاره کنار.. چون داره تعهد می ده از یه زن حمایت کنه..
اگه نه حق نداره یه زن و از حمایت خانوادش محروم کنه به امید اینکه تحت حمایت اون قرار می گیره..

بد بختی اینجاست اکثر پسرا تا وقتی ازدواج نکردن سالی یه بار به مادشون زنگ نمی زنن. یه عمر پدر مادر ها از دست گند کاری های پسر ها و حرف گوش نکنی ها شون ذله هستن.. اون وقت همین گل پسر ها بعد زن گرفتن میشن پسرای حرف گوش کن و هر شب تا صدای مامانشون رو نشنون خوابشون نمی بره..

یعنی دلم می خواد بکوبم تو دهن همچین پسرایی با مادر ها شون..

غرولند دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com

گاهی وقت ها باید زوزه ای کشید وگرنه گرگ ها آدم رو بره گیر میارن

موافقم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد