ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

خیلی وقته که می خوام یه چیزایی بنویسم. یعنی واقعا وقت نمی کنم. از اونجایی هم که جمع زیر آب زن ها جمعن اینجا نمی تونم هم زیاد بیام توی وبلاگم بچرخم. خیلی چیزا رو می بینم که واقعا دلم می خواد در موردشون بنویسم. خیلی فکر ها

این چند وقته خیلی سرم شلوغ بوده. واقعاً.. کسر خواب هم دارم. این یکی - دو   روزه  واقعا 9 ساعتی که سر کار بودم مثل زهر برام گذشته.

یه دوره فکر مشغولی طولانی رو گذروندم. می خوام برم کلاس شنا. شاید زبان هم خوندم. کلاس دف هم ای بدی نیست دلنگ و دولونگی می کنم...

نگران پولم. نگران آینده..

امروز به ذهنم رسید برای اولین بار متنم رو توی ورد تایپ کنم بعد بیام اینجا بذارم. که فکرکنم اینطوری بازم بتونم یه چیزایی بنویسم بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنم.

خسته و خواب آلودم..

بازم میام می نویسم...

2/7/91 ساعت 8:50 دقیق صبح

پیروکسیکام یا ؟؟؟؟

 بازی استقلال پرسپولیس و که یادتونه همین بازی ۵ شنبه رو میگم.. یه اتفاقاتی در جریان اون افتاد که فکر کنم جالب باشه..


اون روز بعد ۲ تا گلی که استقلال زد به عنوان یک استقلالی سرفراز و مغرور یه بالش زدم زیر بغلم و یه نگاه حاکی از پیروزی به شوهر که یک پرسپولیسی ۲ آتیشه است انداختم و رفتم که بخوابم بلکه بچه کمتر عصبانی بشه.. همونطور که خودتون می دونید مثل انتخابات ۸.۴ که کر.و.بی گفت آقا ما یه رب خوابیدیم نتیجه یه چیز دیگه شد.. منم خوابیدم .. چشمتون روز بد نبینه.. گل دوم و که زدن شوهر یکم ورجه وورجه کرد و منم در عالم خواب و بیدار حس کردم یه چیزی شده. اما بازم پتو رو کشیدم رو سرم و از اونجایی که در هر شرایطی قابلیت خوابیدن رو دارم خرخرم بلند شد. گل سوم رو که زدن دیگه  شوهر کنترلش رو از دست داد و شروع کرد به داد زدن.. داد میگم یه چیزی میشنوید.. هوار مید.. حالا منو تصور کنید که از یه ور از داد اون چسبیم به سقف.. از یه ور عصبانی ام از نتیجه از یه ور ام دارم میگم بیشعور چه مرگته داد می زنی وباید کری خوندن پرسپولیس ها رو هم تحمل کنم. نتیجه این شد که شوهر که فهمید خیلی صداش بلند شده اومد بالای سرم به منت کشی.. که غلط کردم داد زدم  و اینا..

خلاصه از اونجاییکه من وحشی تر از این حرفام ؛ شروع کردم به مشت ولگد زدن به اون و خلاصه صحنه تبدیل شد به یه کشتی کچ مشتی.. خلاص تا تونستیم همو زدیم.. البته زیاد دردمون نیومد. ها بیشترش شوخی بود.. اما یه اتفاق مهم افتاد در یک صحنه وحشی گری های شوهر ، گردن من گرفت. البته اون موقع فکر می کردم گردنمه اما ظاهرا از کمر تا زیر گوشم اسپاسم کرد. ما هم گرم بودیم حالیمون نبود به وحشیگری ادامه دادیم. اون شب گذشت و جمعه هم من از ۸ تا ۵ کلاس داشتم.. اونم تموم شد. جمعه شب که خوابیدم دیدم دیگه نمی تونم تکون بخورم. یعنی شبیه یه تیکه الوار شده بودم. هیچ تکونی نمی خوردم. ناگفته نماند از متو کاربامول و کپسول پیروکسیکام و اینا گرفته تا ژل دیکلو فناک و هرچی فکر کنید و امتحان کردم و افاقه نکرد.

خلاصه این ماجرا ادامه داشت تا صبح شنبه و من سر کار نرفتم چون نمی تونستم راه برم.. خلاصه ظهر دیگه با چه ژانگولری شوهر منو بلند کرد و لباس تنم پوشید و اینا بردم دکتر.

رفتیم دکتر همونطوری ایستاده معاینم کرد و یه آمپول دیازپام بهم داد. که با بد بختی خوابیدم تا تزریقش کردن و بعد دیگه نمی تونستم پاشم . ۲ نفر اومدن به حالت گشتاور از روی تخت بلندم کردن.

یه سری ام قرص و پماد و اینا برام نوشت که هر چی گفتم نمی خوام تو خونه دارم به خرجش نرفت که نرفت.

دارو ها رو که گرفتیم می بینم شوهر داره رو زمین قل می خوره.. یه پماد شل کننده عضله بهم داده اسمش اکبر ۲ بود..


خلاصه از شنبه تا حالا هرکی به من میرسه میگه اکبر و مالیدی پشتت..


پ.ن.: خدا وکیلی اسم قحطه که اسم پماد شل کننده عضله رو گذاشتین اکبر ۲؟؟؟