ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

یه مشت محکم بکوب توی دهنش

زیاد اهل فیلم دیدن نیستم. یعنی اصلا وقتش رو پیدا نمی کنم. ۲ ساعت مستمر که کاری نداشته باشم و بشینم فیلم ببینم . این تنها موردیه که دلم می خواد لحظه لحظه اش رو به یاد داشته باشم. مثل خوندن یه رمان جذاب.. تا مدتها دارم دیالوگ ها و فضا ها رو نشخوار فکری-- شاید عبارت درستی نباشه اما از اونجایی که تو بچگی همش برام مساله بود چرا گاوها یه بند دهنشون می جنبه، کلمه بهتری پیدا نکردم--  می کنم. تا مزه ذره ذره شو حس کنم.


همین کم دیدن فیلم های خوب و دقت زیادی که روی صحنه های فیلم ها دارم باعث میشه فیلمها خیلی روی فکرم اثر بذارن. البته منظورم فیلم یا کتابهای درست و حسابیه..

یکی از اینها فیلم THE EXPERIENCE بود که عید امسال دیدم. فیلم جالبیه .. قصد تعریف فیلم ندارم . اما از وسطهای فیلم بین قهرمان و ضد قهرمان فیلم یه ماجرا هایی پیش میاد که همش یه چیزی ته دل آدم میگه با مشت بزن توی دهنش.. و آخر فیلم وقتی این اتفاق می افته می تونی ساعتها از ته دل بخندی.


همین صحنه رو توی سریال Mentalist می تونید ببنید. که یه مردی بعد 10 سال هم مدرسه ای های 10 سال پیشش رو می بینه و اونا دستش میندازن و تو توی دلت هی میگی با مشت بزن توی دهنش.. و وقتی این اتفاق می افته انگار یه تنگ آب خنک وسط یه ظهر تابستون رو یه جا سر کشیدی.


...


این چند روزه با یه آدمهایی برخورد کردم-- شامل 3 تا کارشناس وزارت بازرگانی؛ یه رئیس شعبه بانک، چند نفر از خانواده شوهر، یه شوهر خاله حاضر؛ یه شوهر خاله غایب-- که باعث شده یکی توی دلم هی پشت سر هم تکرار کنه با مشت بزن توی دهنش...

نمی دونم تا کی بتونم در مقابل این ندای دورنی مقاومت کنم

وبلاگ نویسی گروهی

یادمه دوم دبیرستان که بودم هندسه 2 داشتیم. من ام عاشق هندسه بودم. هرچند معلممون هیچی حالیش نبود اما من اون چیزی رو که باید می فهمیدم از زاویه مثلثها و قوانین هندسه فضایی می گرفتم. عاشق هندسه بودم. کلاسمون 14-15 نفر بیشتر نبود. همه هم بچه درسخون اما حسابی شیطون.

یه روز معلم هندسه که شباهت بی اغراقی با اون مرغه توی رابین هود که بد مینتون بازی می کرد داشت؛ برگشت گفت به جز این دختر گلم- و اشاره به من- هیچ کدومتون نه می فهمید درس رو نه شعور دارید نه ادب. من تا بنا گوش قرمز شدم  و از اون روز علاوه بر اینکه بچه ها برام دست گرفتن دیگه نه اون خلوت خودم رو داشتم - چون تا می اومدم برم تو حس خودم یه خودکار فرو می رفت توی پهلوم که اوی خر خون--نه می تونستم روی درس تمرکز کنم. نتیجه اش این شد که 16 یا 17 گرفتم. 


**


این روزها وبلاگ نویسی گروهی مد شده ظاهرا. یکی از اونایی که یه وبلاگ پر طرفدار داره میاد یه وبلاگ رو معرفی می کنه که این فلانه و بیساره.. بعد هم احتمالا یه دعوتنامه براش فرستاده میشه واسه اون فرد و اونم میاد توی دارو دسته اینا...


**

عادت دارم در چنین مواردی برم اول وبلاگ قدیمی اون نویسنده ناشناس رو بخونم. بعدش نوشته اش توی وبلاگ گروهی رو. بعد یه مدت دوباره میرم وبلاگ شخصی خود اون شخص رو می خونم..

می بینم به طرز شگفت آوری مثل هندسه 2 من افت کرده...


**


نمی دونم میشه از این بلاگر های مشهور خواهش کنم ویلاگهای گم و گوری که یه آدم داره از خلوت مجازیش به تنهایی یا گیرم 20-30 نفر دور و برش لذت می بره رو به هم نزنید؟؟ میشه  بذارید همون نوشته های خودشو که توی خلوتش داشته رو داشته باشه  و توی این بازی جذب حداکثری مخاطب برای وبلاگ شما وارد نشه؟؟؟


پ.ن.: هیچی.. بعضی ها کفر آدم رو در میارن..

پ.ن.2: این اتفاق برای من تا حالا نیفتاده. اما خیلی از وبلاگهایی که عاشقشون بودم با این کار به گند کشیده شدن..