ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

ایراندخت نامه

فکرها و عقاید یک ایراندخت

روزمرگی از ساعت 6:45 به بعد

عصر ها می رسم خونه.. حدود 6:45 یا همین حدودا..


کلید میندازم میرم توی پارکینگ و هوای گرفته پارکینگ می خوره توی صورتم. در خونمون توی پارگینگ باز میشه. عموما کلید به سختی وارد قفل در میشه. با بدبختی در رو باز می کنم.

می رم تو. هوای داخل خونه گرفته است.


لباسهامو در میارم. در حین لباس در آوردن خرت و پرتهایی که از دیشب روی زمین و مبلها ولو بوده رو جمع می کنم.

میرم دستشویی.. حتما توجه دارم که قبلو یعد دستشویی دستم رو با صابون مایع بشورم. چون معلم زیست شناسی اول دبیرستانمون گفته بود خانمها باید وقتی می خوان برن دستشویی خصوصا وقتی بیرون از خونه بودن قبلا زا رفتن هم باید دستشون رو بشورن. فامیلش یادم نیست اما قیافه جدی و اخموش این حس رو بهم میده که اگه با دست نشسته برم دستشویی تمام مدت فکر کنم دستهام ناقل ویروس ایدز هستن.. 


از دستشویی میام بیرون.  دستم رو با صابون مایع میشورم . صورتم رو آب میزنم. با صابون جامد سمت راست دستشویی صورتم رو میشورم. یه بخشی از آرایشم کامل شسته نمی شه و بقیه شرو حین خشک کردن صورتم با حوله پاک می کنم و برای اینکه اعصابم خورد نشه که ته ریمل یا رژم مالیده روی حوله سر و ته می ذارمش سرجاش.


میرم بیرون . با پیمانه آب اتو به گلدونهام آب میدم. این یعنی اینکه 10 بار میام تو آشپز خونه ظرف رو آب می کنم و بر میگردم.

روی مبلها رو جمع می کنم. کنترل ها رو میذارم روی میز تلویزیون. لباسها رو می ریزم توی اتاق ها. .

و در تمام مدت به این فکر می کنم درس ساختمان داد ها و الگوریتم SORT اگه به هیچ دردی توی زندگی کاریم نخورده در خر حمالی های داخل خونه به شدت بهم کمک کرده. هر روز با یه الگوریتم جدید خونه رو جمع می کنم. اینجوری حوصله ام  هم سر نمی ره..


اون وسطها میرم در فریزر رو باز می کنم گوشتی، مرغی یا یه چیزی که بشه مقدمات شام رو می ذارم توی یه بشقاب می ذارم روی کانتر آشپز خونه.

میرم توی اتاق خواب یکم جلوی میز توالت رو جمع می کنم. بعد روی تخت و لباسهایی که آوار کردم رو آویزون می کنم.


بعد تلفن بیسیم رو بر میدارم  و در حین تمیز کردن آشپز خونه و خالی کردن سطل زباله توالت یا حموم یا اتاق خواب- خلاصه رفتگری در منزل-- به یکی دو نفر زنگ می زنم و یه کم حرفهای خاله زنکی می زنم.

و هر بار هم حس می کنم این زنهای خونه دار چقدر وقت واسه ور زدن پای تلفن دارن..

گاهی لعنتشون می کنم. گاهی می خندم بهشون.

خلاصه که مجموعه ای از اینا. شام رو هم میذارم. اگه ظرفی مونده میچینم توی ماشین ظرفشویی و روی شستشوی 27 دقیقه ای می ذارم.

گاهی که حال دارم جارو می زنم و گردگیری هم می کنم. که عموما شامل 10 روزی یک بار میشه..


ساعت حدود 10 یکم این ور و اون ور شوهر میاد. اول  کنترل تلویزیون رو بر می داره. لباسهاشو در میاره و روی مبل ها ولو می کنه. جدیدا ها جورابهاشو میندازه توی سبد لباس نشسته ها توی حمام.


می ره دستشویی و یه ربع می مونه اونجا و من توی این مدت شام رو آماده خوردن کردم.


بعد شام می خوریم   و من 250 بار می پرسم چه خبر و 5-6 بار جواب میشنوم هیچی..

بعد همینجوری اون تی وی می بینه و من حوصله ام سر میره لپ تاپ می ذارم روی پام و میرم نت گردی.. از اونجاییکه شوهر فکر می کنه نت یعنی چت گردن با دوستهای دانشگام زیر چشمی نگاه می کنه و مثل یه شیر شکم گنده ی سیر زیر لب غر غر می کنه . بعد نیم ساعت می گه چرا به من توجه نمی کنی..

اولا با گفتن این جمله دادم در می اومد که مگه تو به من توجه می کنی.. الان میگم خب چکار کنم. دیدم داری تحلیل خبر نگاه می کنی خواستم مزاحمت نشم.

بعد می گم چای می خوری و اونم مثل یه شیر تنبل چاق سیر میگه آرررههه...

چای میذارم. 2 دقیقه بعد آب جوش اومده. اگه برای خودم بود چای دم می کردم . اون تی بگ بیشتر دوست داره . با سمبل کاری چای رو میریزم. توی دوتالیوان . میذارم توی یه سینی شیشه ای دراز لاغر..


دم یخچال ازش می پرسم چای رو با چی می خوری. میگه فرقی نمی کنه. اما فرق می کنه. قند نمی خوره با چای. اگه شیرینی تر باشه شیرینی می خوره. اگه شکولات خارجی داشته باشیم حتما از اون می خوره و شکولات ایران ها می مونن. اگه شکولات مغز دار باشه اولویت با اونهاست.

واسه همین با یه آنالیز سریع میگم الان از فلان شکولات داریم.. و اونم میخنده که تو که می دونی من چی می خورم دیگه چرا می پرسی.


چای رو با  یه قند ریز دوست دارم . اما این تی بگ ها انگار یه لیوان پرفیوم داری فرو میدیم. با بی میلی چای رو می خورم. اگه لب و لوچه اش آویزون باشه می دونم یه چیزی شده.


ازش می پرسم از فلان موضوع چه خبر. انگار منتظر بوده شروع می کنه با صدای بلند وعصبانی از گند ترخیص کار و جریمه تعزیرات و اینکه اداره حقوقشون رو نداده  و موضوعاتی از این قبیل حرف می زنه. بعد یه سکوت می کنه تا من مثل فخر التاج به جهانگیر شاه دولو بگم سرورم فخر دو عالم کاری نیست که شما از دستت برنیاد.. بعد اونم خوشحال میشه که ما رعیت احمق و دست و پا چلفتی بدون وجود مبارک ایشون ول معطلی هستیم. و با حالتی خوشحال و پیروز مند کوسن های روی مبلها رو می ذاره وسط حال و ولو میشه ..


گاهی هم سعی می کنه قیافه بی تفاوتی بگیره . در این موارد باید وحشت کرد. این یعنی دوباره مادر شوهر و خواهر شوهر و جاری محترم یه برنامه ای چیدن برامون. یا قراره گند زده بشه توی آخر هفته مون. یا قراره فلان برنامه من کنسل بشه تا بریم مجلس ختم پدر عروس عمه مادر شوهر فلان کس..

در چنین مواقعی تن صداش بی تفاوته و حرفها رو بعد اتمام چای نمیزنه. در حالیکه لبهاشو چسبونده به لبه لیوان و لیوانش زاویه 45 درجه داره و داره چای رو قلپ قلپ می خوره میگه راستی فلان...  سرعت گفتن این جمله مثل بچه ایه که می دونه امتحاناشو گند زده و می خواد به مامانش بگه برو فردا کارنامه منو بگیر.. بازم سابقا من دادم در میومد.. الان با سیاست تر-- شاید هم موذی تر-- شدم.. چیزی نمیگم. یا به خونسردی جواب میدم.. عموما بحثی پیش نمیاد اما در این موقع من آرزوی مرگ همه خانوادشو یه جا می کنم.. بعد یاد نصیحت های مامانم می افتم که میگه هیج وقت آرزوی مرگ کسی رو نکن. و ته قلبم با تمام بی اعتقادی هام یه صدای درونی میگه الان سوسسسسسسسسسسک میشییییییییییی!!!

خلاصه ساعت تا اینجا حدود 11 شده. ظرفهای شام رو میذارم توی ماشین ظرفشویی.

مسواک می زنم . بعد اومدن از دستشویی یه لیوان آب یخ می خورم و میرم به رختخواب..

و زندگی به 2 پست قبل بر می گرده...


------


نه اینکه فعالیت دیگه ای نداشته باشم. اما واقعیت اینه که بالای 80% زندگی من همینه.

یه زندگی تکراری.. دارم سعی می کنم شتاب زندگیمو بگیرم و به این مدل زندگی یه کم عادت کنم..


اما نمی تونم پنهان کنم که گاهی حس می کنم حالی شبیه تهوع مزمن گرفتم...


--


کاش می شد صوت رو هم اضافه کرد. الان شوهر زنگید و با صدایی که سعی می کرد سر حال باشه گفت میشه امشب نری باشگاه؟؟؟ من چرا اونوقت؟؟ اون: بریم خونه مامانم اینا.من فلان کار رو دارم..  من: .. 


خب از اونجایی که من 3 روز در هفته میرم باشگاه و قراره از یکی 2 هفته دیگه  5 شنبه ها برم کلاس موسیقی و هنوز این تصمیم رو اعلام نکرم می گم آره میام عصر از شرکت دنبالت تا بریم. فرصت خوبیه که توی راه خونه مامانشون این خبر جالب رو اعلام کنم. می دونم مخالفتی نمیشه.. اما در دلم میگم ای خدا میشه روز ی همه این خانواده با هم برن زیر گل؟؟؟؟ من یه ذره برنامه هام رو سر وقت انجام بدم؟؟


یعنی حاضرم سر کل حقوق امسالم شرط ببندم اگه من روزای زوج برم باشگاه/ کلاس/ دانشگاه/ اصلا یه برنامه شخصی داشته باشم.. همون روز ها مامان ایشون غش می کنن. فشارشون می ره بالا. معدشون از کار می افته... اگه روزای فرد برم برنامه عوض میشه.. 


طفلی ها.. گاهی فکر می کنم یکم تنوع بدم حوصلشون سر نره. یه هفته روزای زوج یه هفته روزای فرد.. گاهی هم واسه غافلگیری 3 روز پشت سر هم.. یعنی حالی می ده ها.. 


متاسفانه منم بعد 4 سال قواعد این بازی کثیف رو خوب یاد گرفتم. دیگه اون دختر خانم باشخصیت  از یه خانواده فرهنگی که هرچی بهش میگن سرشو بلند نمی کنه تا ثابت کنه از چه خانواده استخون داریه نیستم..


روزمرگی از ساعت 9 صبح به بعد

تا اونجایی گفتم که ساعت میشه 9  و من با یه لیوان چای پشت مانیتورم جاگیر شدم.


اول همه out look ام رو باز می کنم. بعد اکسپلورر که هوم پیجش روی وزارت بازرگانیه. بعد موزیلا که جی میل و ریدر و یاهو میل و اینام همه با هم روش باز میشن.

بعد هی ایمیل چک می کنم هی خبر می خونم و این ماجرا تا ساعت 6 ادامه داره.


اون وسطهای یکم هم کار می کنم. البته کارم همون ایمیل زدنه.. روزی 100 تا ایمیل که کله خر های مرکز ملی شماره گذاری کالا فلان کاتالوگ رو خواستن و فلان کارشناس ا.ل.دنگ بازرگانی یه ایراد جفنگ از ثبت سفارش گرفته..


ممکنه روزی 1-2 تا نامه هم به بانک بزنم که سیستمش اینجوریه که همه خر حمالی نامه رو من میکنم از مذاکره با بانک گرفته تا تایپ و شماره توی کارتابل بعد پرینت میگریم میدم به رئیس پاراف کنه بره طبقه ششم امضا دارا امضا کنن.

بعد برمیگرده پایین دوباره من می برم پیش مالی هر شرکت و مهر می زنم و اسکن می کنم و می دم پیک شرکت بده به بانک..

یه روزایی هم باید برم با طرفین فوق الذکر بگیر و بکش کنم..

خلاصه همین ها..


اها ناهار خوردن رو جا انداختم. 15 نفری میشیم.. با هم میریم.. 4 تا خانم 11 تا اقا.. که آقایون یکی از یکی بد تر ن اما کلا باهاشون خوش میگذره.. عموما یکی داد میزنه اوری بادی لانچ تایم..

بعد اون لحظه است ه من یادم میاد 2 ساعته می خواستم برم توالت.. و میرم توالت و دستم رو میشورم. اما دستمالی که دستم رو باش خشک کردم دور نمیندازم.. حتما هم یادمه که این کارو نکنم.. دارو دسته ای می مونیم دم آسانسور ها.. سعی می کنم انگشت به چیزی نزنم..


ظهر ها هم دوباره باید از همون گیت های انگشت زنی رد شم برم ناهارخوری .. انگشت وسط دست چپم هم توی سیستم تعریف شده. اول با اون دستمال خیسی که از توی توالت اورم بیرون اسکنر رو پاک می کنم. بعد با انگشت وسط سمت چپم روی اسکنر فشار می ارم تا انگشتم رو بخونه و هر روز هم فکر می کنم فشار من هیچ تاثیری در باز شدن در نداره.


و باز هم فشار می دم.. در باز میشه و ما مثل اسبهای مسابقه می پریم توی ناهار خوری. نیم ساعت تایم ناهار داریم. میشنیم حرف مفت میزنیم و پسرهای طبقه بالاتر رو دید می زنیم و انا هم ما رو دید مینن و آقایون هم ایضاً.. خلاصه ناهای می خوریم و بر میگردیم بالا..


و دوباره سیکل ایمیل زدم و ایمیل خوندن..


ساعت 6 یا همون حدودا کوله ام رو بر می دارم.. و از همون گیت های انگشت زنی مشمئز کننده به سمت خونه می رم.


500 قدم به سمت راست می رسم به یه چهار راه.. باید برم اونور.. می رم .. مستقیم سر بلوار مون پیاده میشم. 400 تومن کرایه میرم. عموما 4 تا 100 تومنی که از روزهای قبل مونده و می دم به این راننده. سر بلوار پیادهمیشم. تاکسی خطی ها وای میسن اونجا..

سوار میشم. ترجیح می دم بشینم صندلی جلو.. اما گاهی پیش نمیاد و من هم حال منتظر پر شدن تاکسی بعد شدن رو ندارم..

سوار میشم. 400 تومن هم می دم به اینا و سر کوچه پیاده میشم. به نسبت ابعاد تهران انگار توی ده کار می کنم. کلا15 دقیقه طول میکشه برسم خونه شاید 5 دقیقه بیشتر..

می رسم خونه.. ساعت حدود 6:45


ادامه دارد..